Analysis of Social Trust in "Jāy-e Khāli-ye Salouch"
Subject Areas : Interdisciplinary Literary Studiessara pouremad 1 , hoseinali ghobadi 2 * , saeed bozorg bigdeli 3 , Najmeh Dorri 4
1 - Ph.D Student of Persian Language and Literature, Tarbiat Modares University, Iran. s.pouremad@gmail.com
2 - Professor, Department of Persian Language and Literature, Tarbiat Modares University, Iran.
3 - Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Tarbiat Modares University, Iran.
4 - Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Tarbiat Modares University, Iran.
Keywords: Social Capital, Social Trust, Anthony Giddens, "Jāy-e Khāli-ye Salouch", Mahmoud Dowlatabadi. ,
Abstract :
A reciprocal and ongoing interaction holds between literature and society. Some literary creations, particularly novels, represent and reflect societal concerns more than others. Drawing on Anthony Giddens’s theoretical framework, this descriptive-analytical study has been aimed to delve into a social issue in Mahmoud Dowlatabadi’s"Jāy-e Khāli-ye Salouch".Trust is a crucial component in every society and an indicator of social capital, for which sociologists have proposed multiple definitions and types. Indeed, distrust remains a shaky pillar of social harm.This analysis explores the roots of the widespread distrust that Dowlatabadi narrates in "Jāy-e Khāli-ye Salouch". The results indicated that the novel spotlights how the White Revolution in Iran, with land reform as its principal policy, and its consequent troubles for Iranian villagers impacted the amplification of distrust among the misery-ridden villagers. It pinpoints that the failure of Shah’s economic policies pertaining to the White Revolution and the incapability of the social system to address public participation were among the factors that diminished social trust. Unemployment, poverty, and migration from villages were some of the main outcomes of this project. Another contributor to distrust is injustice. The transformation of the underlying pillars of economic life, the state’s poor performance, and the consequent dire economic status of villagers were the major causes of distrust represented in "Jāy-e Khāli-ye Salouch". The novel’s weightiest types of distrust were institutional and interpersonal, highlighting the villagers’ lack of trust in the government and signifying that the policies of the second Pahlavi regime were not directed toward developing different types of trust.
امامیخویی، محمدتقی و نرگس ضیایی (1385) «اصلاحات ارضی و تأثیرات اقتصادی آن بر جامعۀ کشاورزی ایران»، نشریه مسکویه، پیش¬شمارۀ 4، صص 59- 86.
امیرکافی، مهدی (1380) «اعتماد اجتماعی و عوامل مؤثر بر آن»، نشریۀ نمایۀ پژوهش، شماره 18، صص 9-42.
جمعی از نویسندگان (1399) در جست¬وجوی اعتماد اجتماعی در ایران، تهران، پارسه.
دولتآبادی، محمود (1393) جای خالی سلوچ، تهران، چشمه.
روتنبرگ، کن جی (1400) روانشناسی اعتماد، ترجمۀ اسماعیل سعدیپور و مهشید سالور، تهران، وانیا.
روثستاین، بو (1401) دامهای اجتماعی و مسئلۀ اعتماد، ترجمه لادن رهبری و دیگران، چاپ دوم، تهران، آگه.
زتومکا، پیوتر (1386) اعتماد نظریۀ جامعهشناختی، ترجمۀ غلامرضا غفاری، تهران، شیرازه.
زینآبادی، مرتضی (1387) «تئوریها و نظریات مربوط به اعتماد»، پژوهشنامه، شماره 17، صص 30-52.
سهرابنژاد، علیمحمد (1397) «بازتاب اعتماد به¬مثابه یکی از مؤلفههای سرمایۀ اجتماعی در گلستان سعدی»، جامعهپژوهی فرهنگی، شماره 4، صص 41-65.
علامی، ذوالفقار و لیلا رکابدار (1397) «ماهیت و جایگاه انواع اعتماد اجتماعی در گرشاسپنامۀ اسدی طوسی»، جامعهپژوهی فرهنگی، شماره 2، صص 83-100.
فاضل، رضا و الهام میری آشتیانی (1387) آسیبهای اجتماعی ایران؛ نگاهی به آینده، تهران، مجمع تشخیص مصلحت نظام، پژوهشکدۀ تحقیقات استراتژیک.
فروزنده، مسعود و دیگران (1399) «بررسی اعتماد اجتماعی در دیوان سیف فرغانی از منظر جامعهشناختی»، فنون ادبی، شماره 4، صص 111-132.
فوکویاما، فرانسیس (1400) اعتماد، فضائل اجتماعی و خلق سعادت، ترجمۀ سید علیرضا بهشتی شیرازی، تهران، روزنه.
فهندژسعدی، سیده معصومه (1401) «تأثیر دین¬داری بر اعتماد سیاسی در جمهوری اسلامی»، پژوهشنامۀ تاریخ، سیاست و رسانه، شماره 18، صص 105-128.
گیدنز، آنتونی (1399) پیامدهای مدرنیت، ترجمۀ محسن ثلاثی، تهران، مرکز.
میرصادقی، جمال (1394) عناصر داستان، تهران، سخن.
میرعابدینی، حسن (1399) صد سال داستاننویسی ایران، تهران، چشمه.
نصراصفهانی، محمدرضا و میلاد شمعی (1386) «تحلیل عنصر شخصیت در رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی»، نشریۀ پژوهشنامۀ ادب غنایی، شماره 9، صص 153-176.
------------------------------ (1388) «نقد جامعهشناختی رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی»، جامعهشناسی کاربردی، شماره 36، صص 111-128.
نیازی، محسن و محمد کارکنان نصرآبادی (1387) «آسیبشناسی اعتماد اجتماعی در دیوان فیض کاشانی»، فصلنامۀ کاشان شناخت، شماره 4 و 5، صص 153-172.
وجدانی، فاطمه و مرضیه محصص (1398) «مبانی اعتماد اجتماعی در متون دینی»، فصلنامۀ نظریههای اجتماعی متفکران مسلمان، سال نهم، شماره اول، صص 31-80.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره هفتادم، پاییز 1402: 144-113
تاريخ دريافت: 12/08/1402
تاريخ پذيرش: 12/12/1402
نوع مقاله: پژوهشی
تحلیل رمان «جای خالی سلوچ» از منظر وضعیت اعتماد اجتماعی
سارا پورعماد1
حسینعلی قبادی2
سعید بزرگبیگدلی3
نجمه دری4
چکیده
ادبیات و اجتماع همواره رابطهای دوسویه و تعاملی مستمر دارند. در بسیاری از آفرینشهای ادبی، بهویژه رمانها، بازتاب عناصر و مسائل اجتماعی، افزونتر از سایر آثار ادبی است. اعتماد، یکی از مهمترین مسائل اجتماعی و از شاخصههای سرمایۀ اجتماعی است. با وجود این همواره یکی از پایههای لرزانی که در آسیبهای اجتماعی وجود دارد، مسئلۀ بیاعتمادی است. این پژوهش درصدد است بر پایۀ چهارچوب نظری گیدنز، یکی از مسئلههای اجتماعی را در رمان «جای خالی سلوچ» بکاود. روش این پژوهش، توصیفی- تحلیلی است که با استقصای در متن و استناد به آن تجزیه و تحلیل صورت میگیرد. این مقاله به تشریح علل بروز بیاعتمادی در این رمان پرداخته و به این پرسش پاسخ دادهایم که بیاعتمادی گستردهای که دولتآبادی روایت میکند، ریشه در چه عواملی دارد. نتایج بیانگر آن است که انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و مصائبی که برای روستاییان به دنبال داشت، تأثیر فراوانی در افزایش بیاعتمادی مردم رنجکشیدۀ روستایی داشته است. از جمله عوامل کاهش اعتماد اجتماعی، شکست سیاستهای اقتصادی تابع اصلاحات ارضی و همزمان با آن، ناتوانی نظام اجتماعی برای پاسخ به مشارکت مردم بوده است. از اساسیترین پیامدهای اجرای این طرح میتوان به بیکاری، فقر و مهاجرت از روستاها اشاره کرد. در حقیقت دگرگونی پایههای حیات اقتصادی، عملکرد ضعیف دولت و شرایط بد اقتصادی روستاییان، از دلایل اصلی از کار افتادن نبض اعتمادِ بازنماییشده در این رمان است. بیشترین بیاعتمادی، مربوط به اعتماد نهادی و بینشخصی است که بیانگر بیاعتمادی روستاییان به حکومت و نمایندگان وقت آن است و نشان میدهد که سیاستهای حکومت پهلوی دوم در مسیر گسترش انواع اعتمادها نبوده است.
واژههاي کلیدی: سرمایۀ اجتماعی، اعتماد اجتماعی، آنتونی گیدنز و جای خالی سلوچ، محمود دولتآبادی.
مقدمه
یکی از مهمترین شاخصههای سرمایۀ اجتماعی، میزان اعتماد افراد جامعه در سطوح مختلف است که از ابتداییترین سطح، روابط در خانواده آغاز میشود و در سطوح میانی، بین افراد جامعه و در سطح کلان در روابط متقابل مردم و حکومت و نهادهای آن تجلی مییابد. «سرمایۀ اجتماعی، ظرفیتی است که از رواج اعتماد در جامعه یا بخشهایی از آن برمیخیزد. این سرمایه میتواند در قالب کوچکترین و اساسیترین گروههای اجتماعی، یعنی خانواده و نیز در قالب بزرگترین گروهها یعنی ملت و نیز تمامی گروههای بین آنها تجسد یابد» (فوکویاما، 1400: 48) در دهههای اخیر، اعتماد اجتماعی به عنوان یکی از مفاهیم بنیادی جامعهشناسی در پژوهشهای میانرشتهای علوم انسانی بسیار مورد توجه قرار گرفته است. روتنبرگ درباره اعتماد میگوید: «از نظر من اعتماد مشابه مادهای نامرئی در جهان مادی است. مادۀ نامرئی، مادهای گسترده اما قابل تشخیص است که سیارات و مواد زمینی را به هم وصل میکند. به همین ترتیب اعتماد نیز نیرویی قوی است که مردم را به هم پیوند میدهد و روابط اجتماعی و عملکردهای اجتماعی را در جامعه تضمین میکند. من یقین دارم که بدون آن، جهان اجتماعی ما وجود نخواهد داشت» (روتنبرگ، 1400: 18- 19).
یکی از نظریههای مهم اعتماد اجتماعی، نظریۀ «آنتونی گیدنز» است که تفسیر جامع و نظاممندی از اعتماد و تعاملات اجتماعی ارائه میدهد. به موجب این نظریه، اعتماد در سه سطح بررسی میشود: اعتماد بنیادی، اعتماد بینشخصی و اعتماد انتزاعی. این سه نوع اعتماد، نقش مهمی در ارتباطات اجتماعی ایفا میکند. علاوه بر این سه نوع اعتماد، از دیدگاه گیدنز، چهار پیشزمینه بر اعتماد فرهنگ جوامع پیش از مدرن تسلط دارد. نخستین زمینۀ اعتماد، نظام خویشاوندی است؛ دومین زمینۀ آن، اجتماع محلی و زمینههای بعدی، سنت و کیهانشناسی مذهبی عنوان میشوند که در افزایش و کاهش اعتماد اجتماعی مؤثر هستند (گیدنز، 1399: 89).
بیتردید محمود دولتآبادی به شهادت آثارش، یکی از تواناترین نویسندگان معاصر است. در آثار دولتآبادی همه عناصر در هماهنگی کامل و در خدمت داستان هستند. اما عنصری که دولتآبادی با استادی و مهارت توانسته به کمک آن، تأثیر بسزایی بر خواننده بگذارد، شخصیت و شخصیتپردازی است. «بنیاد اغلب رمانهای موفق و معتبر بر شخصیتپردازی آنها گذاشته شده و شخصیتهای آنهاست که به رمان ارزش و اعتبار میدهد و عموماً پژوهشگران بر این عقیدهاند که در شاهکارهای ادبی، حوادث به طور منطقی از تقابل خلقیات و طبایع آدمهای داستان به وجود میآیند. بنابراین هدف اصلی بسیاری از داستانها، نشان دادن خصلت و طبیعت شخصیتهاست» (میرصادقی، 1394: 125).
دولتآبادی در آثارش به این مهم توجه زیادی کرده است. وی در رمان «جای خالی سلوچ»، نزدیک به نود شخصیت اعم از مرد، زن و کودک در قالب شخصیتهای اصلی، فرعی و سیاهلشکر خلق کرده است. «دولتآبادی بیش از آنکه به ایجاد جو داستان اهمیت دهد، شرح ماجرا و روانشناسی شخصیتها را مهم میشمرد. توجه به رابطۀ فرد و نیروهای اجتماعی و موقعیتهایی که در شکل بخشیدن به شخصیت فرد و تغییر مسیر زندگی او تأثیر دارند، جنبۀ رئالیستی و تاریخی آثارش را تقویت میکنند» (میرعابدینی، 1399: 551). وی اندیشه و رفتار شخصیتهای داستانهایش را با واقعیتهای اجتماعی و سیاسی پیوند میزند و دیدگاه معترضانۀ خود را بیان میکند. بنابراین این رمان با تمرکز ویژه بر روانشناسی شخصیتها، بستر مناسبی را برای تجزیه و تحلیل وضعیت اعتماد اجتماعی حاکم بر جامعۀ وقت به دست میدهد و جریان کمرنگ و محو اعتماد متأثر از مسائل و معضلات جامعۀ روستایی در دهۀ چهل و پنجاه و تأثیراتی را که از انقلاب سفید و بهویژه طرح اصلاحات ارضی پذیرفته، به تصویر میکشد.
بیان مسئله
با توجه به ویژگیهای جامعهشناختی رمان «جای خالی سلوچ» و نظر به اهمیت اعتماد در شکلدهی روابط اجتماعی، این پژوهش در پی پاسخ دادن به پرسشهای زیر بوده است:
- انواع بیاعتمادی بازنمایی شده در رمان «جای خالی سلوچ» کدامند؟
- بیاعتمادی گسترده بازنماییشده در رمان «جای خالی سلوچ»، ریشه در چه عواملی دارد؟
اهمیت و ضرورت این پژوهش از دو منظر مهم، به عنوان یک پژوهش میانرشتهای
در حوزۀ ادبیات و نیز به عنوان یک مطالعۀ اجتماعی، قابل توجه است. ادبیات و اجتماع همواره رابطهای دوسویه و تعاملی مستمر دارند. در بطن بسیاری از آفرینشهای ادبی بهویژه رمانها، نمود و بازتاب عناصر و مسائل اجتماعی، افزونتر از سایر آثار ادبی است. بررسی ارتباط دوسویۀ جامعه و آثار ادبی در مطالعات جامعهشناختی، ابعاد و شاخههای مختلفی دارد. در مطالعات این حوزه، کمتر به نقش مؤثر واقعیتهای بیرونی در شکلدهی آثار توجه شده است. مسئلۀ اعتماد اجتماعی و بازتاب آن در آثار ادبی بهویژه رمانها از جمله مواردی است که در پژوهشهای ادبی، کمتر بدان پرداختهاند. تحلیل عمیق و دقیق این مفهوم در رمانها بهویژه با بهرهگیری از نظریههای جامعهشناسی، میتواند به نوآوریهای معنایی در تفسیر منجر شود و در شناخت بهتر آثار ادبی و زمینههای شکلگیری آنها راهگشا باشد. همچنین این پژوهش میتواند به تعمیق درک ما از مکانیسمهای شکلگیری اعتماد و ارتباطات اجتماعی کمک کرده، در تحقیقات آیندهپژوهی و برنامهریزیهای فرهنگی و اجتماعی مؤثر باشد.
پیشینه تحقیق
مطالعات مربوط به سرمایۀ اجتماعی و شاخصههای آن مانند اعتماد اجتماعی در ادبیات فارسی، پیشینۀ زیادی ندارد؛ زیرا این رویکرد به تازگی وارد حوزۀ مطالعات ادبی شده و پژوهشگران بر اساس نظریههای این حوزه به تجزیه و تحلیل متون ادبی پرداختهاند. نیازی و کارکنان نصرآبادی (1387) در مقالهای با عنوان «آسیبشناسی اعتماد اجتماعی در دیوان فیض کاشانی» به بررسی و تحلیل عناصر بیاعتمادی اجتماعی در دیوان فیض کاشانی پرداختهاند. نتایج حاصل از این مقاله بیانگر این است که فیض کاشانی در دیوان خود در کنار مباحث علمی، اخلاقی و فلسفی به نحو بارزی به عوامل و عناصر اخلال در اعتماد پرداخته و نقش تخریبی و ویرانگر هر یک را در سقوط شخصیت انسانی و از بین رفتن اعتماد و انسجام در روابط اجتماعی برشمرده است. فیض کاشانی در خلال اشعار حکیمانه و ارزشمند خود، عناصر جهل و نادانی، نفاق، ریا و تظاهرگرایی، عیبجویی، خودبینی، غرور و تکبر، حسادت، ریاستطلبی و دنیاپرستی را از عوامل اصلی سقوط شخصیت و اعتماد دانسته و راهکارهای درمان این
کژیها را هم بیان کرده است.
علامی و رکابدار (1397) در مقالهای با عنوان «ماهیت و جایگاه انواع اعتماد اجتماعی در گرشاسپنامۀ اسدی طوسی» با بررسی اعتماد بینشخصی، اعتماد تعمیمیافته و اعتماد نهادی به تحلیل گرشاسپنامه پرداختهاند. از منظر جامعهشناسی، یافتههای این پژوهش نشان میدهد که انواع اعتماد درونگروهی، اعتماد تعمیمیافته و اعتماد نهادی، نمودی چشمگیر و جایگاه برجستهای در گرشاسپنامه دارند.
سهرابنژاد (1397) هم در مقالهای با عنوان «بازتاب اعتماد به عنوان یکی از مؤلفههای سرمایۀ اجتماعی در گلستان سعدی» بدون تکیه بر آرای نظریهپردازی، به بررسی نمود اعتماد در ابواب مختلف گلستان میپردازد و به این نتیجه دست یافته است که انواع شاخصهای اعتماد در گلستان سعدی مثبت است.
فروزنده و همکاران (1399) در مقالۀ «بررسی اعتماد اجتماعی در دیوان سیف فرغانی از منظر جامعهشناختی» به بررسی اعتماد از دیدگاه سه نظریهپرداز جامعهشناس (آنتونی گیدنز، رابرت پاتنام و فرانسیس فوکویاما) در دیوان سیف فرغانی پرداختهاند و معتقد هستند که به دلیل دگرگونیهای حیات اجتماعی، برهم خوردن نظم جامعه، فساد و انحطاط اخلاقی، بیاعتمادی در دیوان سیف حکمفرماست و در بیشتر ابیات، موجی از بیاعتمادی به حکومت مشاهده میشود.
هرچند تاکنون پژوهشهای بسیاری دربارۀ رمان «جای خالی سلوچ» انجام گرفته، از جمله «تحلیل عنصر شخصیت در رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی» (ر.ک: نصراصفهانی و شمعی، 1386) و «نقد جامعهشناختی رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی» (ر.ک: همان، 1388)، در بررسی بعد اعتماد اجتماعی، تاکنون پژوهش مستقلی صورت نگرفته است.
مبانی نظری
آنتونی گیدنز، بحث اعتماد را در بستر تفاوت بین مدرنیت و سنت بیان میکند و بر این اساس، مبنای اعتماد را در این جوامع توضیح میدهد. گیدنز، سه سرچشمۀ مهم پویایی مدرنیت را جدایی زمان و مکان، تحول مکانیسمهای از جا کندگی و تخصیص بازاندیشانۀ دانش میداند و در تمام بحثهای خود از اعتماد، این سه اصل را مورد توجه قرار میدهد. او با مطالعۀ نظرات سه جامعهشناس کلاسیک یعنی دورکیم، مارکس و وبر درباره مدرنیت و پیامدهای مثبت و منفی آن، به تجدیدنظر درباره این فرض که پیدایش مدرنیت به شکلگیری سامان اجتماعی شادمانهتر و ایمنتری خواهد انجامید، میپردازد. او به چهار پیشزمینۀ حاکم بر اعتماد در فرهنگ جوامع پیش از مدرن و سه نوع اعتماد اجتماعی قائل است.
اعتماد اجتماعی
در هر جامعهای، افراد ناگزیر به برقراری ارتباط با یکدیگر هستند؛ اما این ارتباط ملزوماتی دارد که اعتماد یکی از آنهاست. «در زبان فارسی، اعتماد مترادف با تکیه کردن، واگذاشتن کار به کسی، اطمینان، وثوق، باور و اعتقاد به کار گرفته میشود. در زبان لاتین، اعتماد و وثوق معادل کلمۀ ایمان faith یونانی مورد استفاده قرار گرفته است. در ریشۀ کلمه faith، مفهوم وثوق و اعتماد، تسلیم در برابر ارادۀ دیگری و اطمینان به شخص دیگر مستتر است» (امیرکافی، 1380: 10). برای ایجاد تعاون و همبستگی در جامعه، شاخصهای زیادی وجود دارد. یکی از مهمترین آنها، اعتماد افراد جامعه به همدیگر و اعتماد متقابل مردم و حکومت است. اعتماد اجتماعی در روابط بینشخصی، انتزاعی و نهادی، عامل مهمی در پیشبرد اهداف جامعه و لازمۀ شکلگیری پیوندها و ارتباطات اجتماعی است. اعتماد اجتماعی، شکلدهندۀ مشارکت و همیاری بوده و فقط در این حالت است که افراد در جامعه با وجود تفاوتها، قادر به حل مشکلات و انجام تعهدات اجتماعی خود میشوند.
مفهوم اعتماد در رشتههای مختلف مانند روانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و مدیریت بررسی شده است و پژوهشگران این رشتهها از منظرهای گوناگون به تحلیل آن پرداختهاند. وجوه مشترک این تعاریف و تحلیلها را میتوان چنین برشمرد:
1. اعتماد در روابط اجتماعی شکل میگیرد و تقویت میشود و یکی از جنبههای آن است.
2. در اعتماد، مفهوم تأخر زمانی و وابستگی امور به آینده وجود دارد.
3. اعتماد با خطر کردن و مخاطره همراه است، مفهوم عدم تعین اجتماعی یعنی عدم پیشبینی رفتارها و امور نیز با مفهوم اعتماد توأم است.
4. حسنظن نیز مهمترین عنصر و هستۀ اعتماد و هستۀ مرکزی آن است.
5. اعتماد، اکتسابی است و طی جریان جامعهپذیری و از همان سالهای اولیۀ زندگی پدید میآید و طی تجارب اجتماعی تقویت شده، به نسلهای بعدی انتقال مییابد (زینآبادی، 1387: 17).
به طور کلی اعتماد اجتماعی، موضوعی کلیدی و نیاز زندگی اجتماعی است. «جامعهشناسان، اعتماد را یکی از مهمترین نیروهای ترکیبی درون جامعه میدانند و معتقدند که بدون اعتماد عمومی افراد نسبت به یکدیگر، جوامع به سوی تجزیه شدن و فروپاشی سوق داده میشوند. البته اعتماد اجتماعی، کارکردهای متعدد روانشناختی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارد و از اینرو نقش مهمی را در زندگی فردی و اجتماعی انسان ایفا میکند. اعتماد اجتماعی از سویی برای سلامت روان افراد اهمیت زیادی دارد؛ از سوی دیگر اعتماد، مشارکت را در زمینههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سرعت بخشیده، تمایل افراد را برای همکاری با گروههای مختلف جامعه افزایش میدهد. در اقتصاد نیز اعتماد به عنوان پایه مبادلات اقتصادی، موجب افزایش بهرهوری اقتصادی میشود. از اینرو اعتماد اجتماعی را مهمترین مؤلفۀ سرمايه اجتماعی و یکی از عناصر اساسی انسجام و نظم در جامعه میدانند. بدین ترتیب اعتماد را میتوان هم به عنوان یک عامل بهداشت روانی و هم یک فضیلت اجتماعی ضروری در نظر گرفت» (وجدانی و محصص، 1398: 58-59).
اعتماد اجتماعی، یکی از مهمترین عوامل مؤثر در حفظ وحدت و انسجام جامعه است.؛ اگر اعتماد اجتماعی تحت تأثیر عوامل سیاسی، اقتصاد و فرهنگی دچار زوال شود، وحدت و یکپارچگی جامعه به مخاطره میافتد. «بیاعتمادی یعنی انباشت تجارب روانشناختی منفی که در شبکهای پیچیده به صورت یک عادت درمیآید. یعنی تجارب جمعی روانشناختی از اعتماد به کسانی که شایستگی خود را نشان ندادهاند، بدبینی و یأس ایجاد میکند. این بدبینی حاصل شکستهایی است که ما در بازی اعتماد با آن مواجه میشویم و تصور میکنیم که دیگران بدتر از آن چیزی هستند که ما فکر میکنیم. این وضع حتی ممکن است به حاکم شدن بیاعتمادی مطلق در جامعه بینجامد» (جمعی از نویسندگان، 1399: 154-155). فرهنگ بیاعتمادی، نوعی اثر هالهای دارد؛ یعنی بیاعتمادی با هر بار شکلگیری، در بین افراد جامعه بازتولید میشود و آن را گسترش میدهد.
زمینههای حاکم بر اعتماد در فرهنگ جوامع پیش از مدرن
چهار زمینۀ محلی بر اعتماد فرهنگ جوامع پیش از مدرن تسلط دارند، هر چند که هر یک از این چهار زمینه بر وفق سامان اجتماعی خاصشان، گوناگونیهای بسیاری را میپذیرند.
نظام خویشاوندی
گیدنز در جوامع سنتی، نظام خویشاوندی و خانواده را یکی از مهمترین زمینههای اعتماد میداند. تأثیر محیط خانوادگی بر اعتمادپذیری افراد بهویژه در جوامع پیش از مدرن کاملاً محرز است. «نظام خویشاوندی در بیشتر محیطهای پیش از مدرن، شیوۀ به نسبت ثابت سازماندهی رشتههای روابط اجتماعی را در راستای زمان و مکان فراهم میسازد. وابستگیهای خویشاوندی غالباً کانون تنش و کشمکشاند. اما با همۀ این کشمکشهای اضطراببرانگیز، نظامهای خویشاوندی عموماً همان پیوندهاییاند که در تنظیم کنشها در حوزههای زمانی- مکانی میتوان به آنها اتکا کرد. این قضیه هم در سطح بستگیهای به نسبت غیر شخصی و هم در سطح پیوندهای شخصیتر مصداق دارد. به عبارت دیگر، خویشاوندان معمولاً کسانیاند که برای تحقق یک رشته تعهدات میتوان رویشان حساب کرد، تقریباً بدون آنکه علاقهمندی شخصی به افراد خاص مورد حمایتشان داشته باشند. وانگهی خویشاوندی غالباً شبکۀ پابرجایی از روابط دوستانه یا نزدیک را فراهم میسازد که در پهنۀ زمان و مکان دوام دارند. کوتاه سخن، خویشاوندی شبکهای از پیوندهای اجتماعی اعتمادپذیر را فراهم میسازد که اصولاً و غالباً در عمل، وسیلۀ سازماندهی روابط اعتماد را به دست میدهد» (گیدنز، 1399: 87- 88).
در خانوادههایی که بر پایۀ اعتماد بنیادی، ساختاردهی شدهاند و اعضای خانواده به یکدیگر اعتماد دارند، تجربههای مثبتشان از اعتماد به اعضای خانواده، به آنها کمک میکند که به غریبهها نیز اعتماد کنند. به عبارت دیگر خانواده بر توانایی افراد در اعتماد به دیگران تأثیرگذار است. اگر فرد از اعتماد در خانواده و نظام خویشاوندی، تجربۀ مثبتی نداشته باشد، منجر به تشکیل روابط نامطمئن و تسری بیاعتمادی به سایر روابطش میگردد.
اجتماع محلی
از دیدگاه گیدنز، اجتماع محلی پس از نظام خویشاوندی، مهمترین زمینۀ اعتماد در جوامع پیش از مدرن است. محیط اجتماعی، محلی به عنوان جامعهای با ارزشها و نیتهای مشخص، تأثیر بسزایی بر تصمیمگیریها و اعتمادپذیری افراد دارد. تجربۀ ارتباطات موفق یا ناموفق در یک جامعۀ محلی میتواند به تقویت یا تضعیف اعتمادهای بینشخصی منجر شود. «در اینجا منظور، تأکید بر اهمیت روابط محلیِ سازماندهی شده بر مبنای مکان است، جایی که هنوز مکان بر اثر روابط فاصلهدار زمانی- مکانی دگرگون نشده است. در بیشتر محیطهای پیش از مدرن، از جمله بیشتر شهرها، محیطی محلی جایگاه رشتههای روابط اجتماعی درهمبافتهای است که پهنۀ مکانی محدود آن مایۀ استحکام این روابط میشود. مهاجرتهای جمعیت، کوچروی و سفرهای طولانی بازرگانان و ماجراجویان، در دوران پیش از مدرن بسیار رواج داشتند. اما در مقایسه با صورتهای منظم و فشردۀ تحرک که وسایل حمل و نقل مدرن امکانپذیر ساختهاند، اکثریت مردم در دوران پیش از مدرن به نسبت غیر متحرک و منزوی بودند. محلیت در محیطهای پیش از مدرن، کانون و باعث امنیت وجودی به شیوههایی است که در شرایط مدرنیت اساساً از بین رفتهاند» (گیدنز، 1399: 88).
وقتی افراد در یک اجتماع محلی با هم زندگی میکنند و در تعاملات روزمره با یکدیگر همکاری دارند، اعتماد اجتماعی بین آنها تقویت میشود. اجتماع محلی میتواند امکانات و فرصتهای اجتماعی را فراهم کند که باعث ایجاد اعتماد بین افراد میشود. اجتماع محلی، فضایی برای تعاملات اجتماعی، تبادل اطلاعات و تجربهها فراهم میکند که این نیز به تقویت اعتماد اجتماعی کمک میکند. همچنین اجتماع محلی میتواند با ایجاد فرصتهای مشارکت و همکاری در تصمیمگیریهای مشترک، اعتماد اجتماعی را افزایش دهد.
کیهانشناسی مذهبی
یکی از کارکردهای مهم دین در طول تاریخ، ایجاد اعتماد و اطمینان است.
«کیهانشناسی مذهبی، تفسیرهای اخلاقی و عملی از زندگی اجتماعی و نیز جهان طبیعی به دست میدهند که برای مؤمنان، محیطی از امنیت ارائه میکنند. اندیشۀ اتکا به هستیها یا نیروهای فراطبیعی، ویژگی مشترک باورداشتهای مذهبی گوناگون است. دین، وسیلۀ سازماندهندۀ اعتماد به چند شیوه است. نهتنها خدایان و نیروهای مذهبی حمایتهای قابل اتکای مشیتی را برای مؤمنان فراهم میسازند، بلکه کارگزاران مذهبی نیز این کار را انجام میدهند. باورداشتهای مذهبی، مهمترین کارشان این است که معمولاً به تجربۀ رویدادها و موقعیتها، اعتماد تزریق میکنند و چهارچوبی را فراهم میسازند که در آن، این رویدادها و موقعیتها را میتوان تبیین کرد و در برابر آنها واکنش نشان داد» (گیدنز، 1399: 90). بنابراین هرچه ارزشها و اعتقادات مذهبی در افراد تقویت شود، رفتار آنها مطمئنتر، سنجیدهتر و قابل پیشبینیتر خواهد بود؛ زیرا افراد دیندار در قالب چهارچوبهای اعتقادیشان رفتار میکنند. به همین دلیل هم امکان اعتماد به این افراد بیشتر است و هم خود به دیگران بیشتر اعتماد میکنند و ارتباطات اجتماعی را آسانتر و کمهزینهتر میسازند.
سنت
چهارمین زمینۀ عمدۀ روابط اعتماد در فرهنگهای جوامع پیش از مدرن، سنت است. اصطلاح سنت در جامعهشناسی بر مفاهیم استمرار، ثبات و محترم بودن دلالت دارد و به معنای سلطۀ مجموعهای از مفاهیم خرد جمعی است که در دورهای ظاهر شده و به دلیل داشتن محتوای قوی و ارزش ماندگار، ناخودآگاه تاریخی انسانها را تشکیل میدهد. سنت، انتقال تجربۀ اجتماعی و معنوی گروهها و همچنین مجموعۀ آداب و رسوم، باورها، ارزشها و آرمانهای ناب را نیز سبب میشود. «سنت برخلاف دین، به مجموعۀ خاصی از باورداشتها و عملکردها ارجاع ندارد، بلکه به شیوۀ سازماندهی این باورداشتها و عملکردها، بهویژه در رابطه با زمان راجع است. سنت، شیوۀ متمایزی از تنظیم گذشت زمان را بازتاب میکند (که دلالتهای مستقیمی برای کنش در راستای مکان نیز دارد)» (همان: 91).
وقتی افراد در یک جامعه به سنتها پایبند باشند، این نشان میدهد که همۀ اعضا به قوانین و ارزشهای مشترک، مقید هستند و این موضوع باعث ایجاد اعتماد در بین آنها میشود. سنتها میتوانند به عنوان راهنمایی برای رفتارهای اجتماعی عمل کنند و به ایجاد همبستگی در جامعه کمک کنند. همچنین سنتها به عنوان یک مبنای مشترک برای ارتباطات و تعاملات اجتماعی عمل میکنند و باعث ایجاد اعتماد بین افراد میشوند. به طور کلی سنتها با ایجاد هویت و ارزشهای مشترک در جامعه، اعتماد اجتماعی را تقویت میکنند.
انواع اعتماد از دیدگاه گیدنز
به طور کلی نظریههای گیدنز در باب اعتماد را میتوان به سه نوع تقسیم کرد: اعتماد بنیادی یا پایه، اعتماد بینشخصی و اعتماد انتزاعی یا نهادی.
اعتماد بنیادی
اعتماد بنیادی، نگرشی است نسبت به خود و دنیای اطراف که رفتار و اعمال ما را تحت تأثیر قرار میدهد و سبب وجود اندیشهای میگردد که میتوان به افراد و امور جهان اعتماد کرد و این اعتماد، استمرار و ثبات خواهد داشت. «امنیت وجودی، یکی از صورتهای مهم احساس امنیت به معنای وسیع آن است. این اصطلاح به اطمینانی راجع است که بیشتر آدمها به تداوم تشخیص هویت خود و دوام محیطهای اجتماعی و مادی کنش در اطراف خود دارند. احساس اعتمادپذیری اشخاص و چیزها که برای مفهوم اعتماد بسیار مهم است، برای احساس امنیت وجودی نیز اهمیت بنیادی دارد. برای همین است که این دو احساس از جهت روانشناختی پیوند نزدیکی با هم دارند» (گیدنز، 1399: 80).
این احساس امنیت و احساس اعتماد، نه یک پدیدۀ شناختی، بلکه پدیدۀ عاطفی است و در ناخودآگاه افراد ریشه دارد. «سرچشمههای چنین امنیتی را که بیشتر مردم در بیشتر مواقع، در ارتباط با خودپرسیهای احتمالی احساس میکنند، باید در برخی تجربههای خاص دوران کودکی پیدا کرد. آدمهای بهنجار در اوایل زندگیشان، یک مقدار اعتماد اساسی به خوردشان داده میشود که این آسیبپذیریهای وجودی را سرکوب یا کند میکند. یا به عبارت و استعارۀ دیگر، آدمها نوعی تلقیح عاطفی میشوند که آنها را در برابر دلهرههای وجودی که همۀ انسانها بالقوه در معرض آنهایند، حفاظت میکند. عامل این تلقیح، شخصیتی است که مواظبت اساسی را در کودکی به عهده دارد. برای بیشتر آدمها این شخصیت، همان مادر است. ایمان به عشق فرد مواظبتکننده در کودکی، جوهر اعتقاد به نوعی پایبندی است که اعتماد بنیادی و همه گونه اعتماد بعدی به آن نیاز دارند» (گیدنز، 1399: 81-82).
اعتماد بنیادی با آنچه اریکسون در مراحل رشد روانی- اجتماعی، اعتماد پایه میداند، ارتباط دارد. «اریکسون معتقد است که اعتماد بنیادی در مراحل اولیۀ زندگی انسان شکل میگیرد. به اعتقاد او، کودک معمولاً نخستین رابطه را با مادر برقرار میسازد. کودک باید بتواند در کنار مادر احساس امنیت کند. اگر مادر به نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت، عشق و امنیت کافی برای او تأمین کند، از آن پس کودک شروع به پرورش دادن حس اعتماد خواهد کرد؛ نگرشی که نظر کودک دربارۀ خودش و دیگران را مشخص خواهد کرد. ما یاد میگیریم که از مردم و موقعیتهای موجود در محیطمان، انتظار ثبات، تداوم و یکنواختی داشته باشیم» (امیرکافی، 1380: 13-14). اعتماد بنیادی، پایهای اساسی برای انواع اعتماد در دوران بزرگسالی است و در صورت فقدان آن در دوران کودکی، شکلگیری اعتمادهای دوران بزرگسالی با مشکل مواجه خواهد شد.
اعتماد بینشخصی
پایبندیهای چهرهدار به آن روابط اعتمادی اطلاق میشود که در پیوندها و روابط اجتماعی تثبیتشده در شرایط همحضوری آشکار و حفظ میشوند. «اعتماد بینشخصی، شکل دیگری از اعتماد است که در روابط چهره به چهره خود را نشان میدهد. این شکل از اعتماد، موانع ارتباطی را مرتفع میسازد و با کاستن از حالت دفاعی، بسیاری از تعاملات مؤثر را موجب میشود. اعتماد بینشخصی، حوزهای از تعاملات میان عشاق، دوستان، همکاران و همچنین اعتماد میان رییس و کارمند، سرپرست و کارگر، معلم و شاگرد، فروشنده و مشتری، پزشک و بیمار، راننده و مسافر و... را در برمیگیرد. به لحاظ نظری در یک رابطۀ مبتنی بر اعتماد، حداقل دو نفر حضور دارند: اعتمادکننده و فرد مورد اعتماد. در این رابطه، فرد مورد اعتماد (امین)، بالقوه میتواند واکنشهای متفاوتی از خود بروز دهد که میتوان آنها را به دو دستۀ کلی تقسیم نمود: واکنشهای مثبت و واکنشهای منفی. هنگامی فرد اعتماد میکند که احتمال انجام واکنشهای مثبت بیشتر باشد و در مقابل اطلاعات مربوط به احتمال انجام واکنشهای منفی نادیده گرفته شود» (امیرکافی، 1380: 14-15).
اعتماد بینشخصی هم بین آشنایان و هم بیگانگان، امکان برقراری دارد. «روبهروییها چه با بیگانگان و چه با آشنایان و نزدیکان، به عرفهای تعمیمیافتهای نیاز دارند که به حفظ اعتماد مربوطند» (گیدنز، 1399: 71) به طور کلی اعتماد بینشخصی میتواند در بهبود کیفیت روابط شخصی، افزایش همکاری و تعامل مثبت در جوامع و حل مسائل اجتماعی مؤثر باشد. همچنین اعتماد بینشخصی میتواند به اشتراکگذاری اطلاعات و منابع بین افراد کمک کند و فرصتهای جدیدی را پیش روی آنها قرار دهد. از سوی دیگر، کاهش اعتماد بینشخصی میتواند منجر به بروز تنشها، عدم همکاری و اختلافات در روابط شخصی و اجتماعی منجر شود.
اعتماد انتزاعی
پایبندیهای غیر چهرهدار به آن روابط اعتمادی اطلاق میشود که در پیوندها و روابط اجتماعی تثبیتشده در شرایط غیر همحضوری و انتزاعی آشکار و ایجاد میشود. «در شرایط مدرنیت، تعداد زیادی از آدمها در وضعیتی زندگی میکنند که نهادهای از جا کنده شدهای که عملکردهای محلی را به روابط اجتماعی جهانی مرتبط میسازد، جنبههای عمدۀ زندگی روزانه را سازمان میدهند. به نظر گیدنز، نشانههای نمادین نظیر پول و نظامهای تخصصی، عمدهترین نظامهای انتزاعی میباشند. بر اثر توسعۀ نظامهای انتزاعی، اعتماد به اصول غیر شخصی و نیز اعتماد به دیگران ناشناس، برای زندگی اجتماعی گریزناپذیر میشود. این نوع اعتماد غیر شخصی با اعتماد بنیادی، تفاوت دارد. منظور گیدنز از نظامهای تخصصی، نظامهای انجام دادن کار فنی یا مهارت تخصصی است که حوزههای وسیعی از محیطهای مادی و اجتماعی زندگی را تشکیل میدهند. به نظر گیدنز، اعتماد به نظامهای انتزاعی، مستلزم اطمینان دوگانه است: اطمینان به اعتمادپذیری افراد خاصی که نظام را میگردانند و اطمینان به دانش یا مهارتهایی که افراد غیر متخصص، هیچگونه دسترسی مؤثری به آن ندارند» (همان، 1377: 103 و 143 به نقل از فهندژسعدی، 1401: 110). گیدنز، اعتماد مردم به حکومت، دولت، نهادها و افراد مرتبط با آنها را که در واقع جزئی از اعتماد سیاسی است، اعتماد انتزاعی به حساب میآورد.
بحث اصلی
هرچند نام کتاب، «جای خالی سلوچ» است، داستان بر محور شخصیت مرگان میچرخد. مرگان «برهنه و بیسایه»، مهمترین شخصیت این رمان است و حوادث، جریانها و دیگر شخصیتها، در سایۀ وجود او رنگ و معنا مییابند. در بین اهالی روستای بینام و نشان زمینج، هیچگونه عشق و تعلق خاطری دیده نمیشود. اگر عشقی هم هست، محکوم به فناست. مردم روستای زمینج، از کلاه گذاشتن بر سر هم و دیگر اعمال غیر اخلاقی و ناپسند مانند قمار، ربا و... هیچ ابایی ندارند و گرفتار نوعی جهل و خرافهپرستی هم هستند. فقر مادی، فقر فرهنگی و فقر اخلاقی در سرتاسر داستان، سایۀ خود را روی همه چیز و همه کس گسترانده، به طوری که از زمینج، لجنزاری بیش نمانده است و در آخر بیاعتمادی، دربهدری و هجرت است که پیروز از میدان مبارزه بیرون میآید.
خلاصۀ رمان
رمان «جای خالی سلوچ» به قلم محمود دولتآبادی، روایتگر زندگی مردمان روستایی کویری به نام زمینج است که با هجرت سلوچ آغاز میشود. سلوچ که دیگر توان تهیۀ مایحتاج زندگی را ندارد، در یک صبح سرد زمستانی، خانوادۀ خود را رها میکند و ناپدید میشود. بعد از رفتن سلوچ، همسر او، مرگان میماند با سه فرزند به نامهای عباس، ابراو و هاجر و سیهروزیهایی که همراه سلوچ فرار نکردهاند و گریبانگیر مرگان و فرزندانش میشود. مرگان برای گذران زندگی، مرارتهای بسیاری را متحمل میشود و از انجام هیچ کاری حتی کندن قبر، دریغ نمیکند.
کدخدا و بزرگان زمینج، خرید زمینهای اهالی روستا به نام خدازمین را در سر میپرورانند، تا با یکپارچهسازی زمینها، از دولت وام کلانی بگیرند و پسته پرورش بدهند. زمینۀ زندگی اجتماعی و اقتصادی در روستا به تدریج تغییر مییابد. مالکان اصلی، زمینهای خود را فروخته، از روستا مهاجرت میکنند. خردهمالکان برای یافتن راههای تازه برای درآمد بیشتر، پای وام بانکی، تراکتور، تلمبه و چاه عمیق را به روستا باز میکنند. اما بیاطلاعی آنان و سودجویی بعضی افراد، وضعیت روستا را به مراتب بدتر میکند. یکی از شرکا به نام میرزاحسن، وام را میرباید و ناپدید میشود. کدخدا و خردهمالکان زمینج میمانند و مشکلات و درگیریهای تازهای که در روستا پیش آمده است. در پایان داستان، مرگان که از برادرش، مولا امان شنیده است سلوچ را در معدنی در شاهرود دیده، همراه ابراو، مانند بسیاری از اهالی زمینج، از روستا مهاجرت میکند و راهی پیدا کردن سلوچ میشود.
اعتماد بنیادی
زنان به عنوان نیمی از جمعیت، نقش مهمی در تحولات اجتماعی ایفا میکنند و از آنجایی که ادبیات را آیینۀ اجتماع دانستهاند، میتوان بازتابی پررنگ از حضور اجتماعی آنان در آثار ادبی مشاهده کرد. این نقش و حضور اجتماعی در ادبیات معاصر فارسی بهویژه رمان معاصر، نمود گستردهای یافته و نویسندگان مختلف بنا به اقتضائات زمانی بدان پرداختهاند. رمان «جای خالی سلوچ» میتواند منبعی برای مطالعۀ موقعیت و جایگاه زن روستایی در خانه و اجتماع در دوران پهلوی دوم باشد.
هاجر، دختر سلوچ و مرگان، نمونۀ واقعی یک دختر روستایی در دهۀ چهل و پنجاه شمسی است. او هنوز دوران کودکی خود را سپری نکرده است که قربانی جامعۀ مردسالار میشود. شیءانگاری هاجر، از او شخصیتی تسلیم و منفعل ساخته است. کودکی که علاوه بر پدر، حق و حقوقی هم ندارد و برادرش برای رسیدن به اهداف خود و به علت بیاعتمادی به مادر، او را به طرز مرگباری کتک میزند. اما هاجر تسلیم خواستۀ برادرش نمیشود و به اعتماد مادرش خیانت نمیکند و محل پنهان کردن مسها را لو نمیدهد.
«هاجر تازه سر گریهاش واشده بود. بلند نه، خفه میگریست. مادرش بند دست او را گرفته بود و میکشید. هاجر هنوز پا پس میداشت. یک جور بیم، بیم از برادر بزرگتر، زانوهایش را میلرزاند. گرچه خود را در پناه مادر گرفته بود، اما باز هم دلآسوده نبود. پا پس میداشت و بیتابی میکرد» (دولتآبادی، 1393: 74).
در خانوادههای فقیر اغلب اعضا، شدیدترین ستمها و تبعیضها را درون خانواده تجربه میکنند. هنگامی که امنیت اقتصادی در خانواده وجود نداشته باشد، امنیت روانی هم وجود ندارد و بنیان خانواده ویران میشود و رشتههای صمیمیت و نیاز به دوست داشته شدن که زیربنای روابط خانواده است، از هم میگسلد. «کاهش اهمیت شبکههای اجتماعی و در بعدی خردتر، شبکههای ارتباطی در خانواده، یکی دیگر از پیامدهای کاهش سرمایۀ اجتماعی است. افراد خانواده به طور مستمر و به راحتی پیوندهای خود را با همسران، والدین و فرزندان، خواهران با برادران، دوستان، همسایگان و همکاران به خاطر عدم اعتماد متقابل میگسلند و روابط میان افراد به طور فزایندهای سست و سطحی میشود» (فاضل و میرآشتیانی، 1387: 107- 108).
این شرایط بغرنج، اعتماد بنیادی کودکان خانواده را تحت تأثیر قرار میدهد. به طور مشخص اعتماد به نفس، یکی از اصلیترین جنبههای اعتماد بنیادی در کودکان است. کودکان با داشتن اعتماد به نفس میتوانند به خود و تواناییهای خود اعتماد کنند و از تجربههای جدید نهراسند و در تصمیمگیریها و مواجهه با چالشها، با اعتماد به نفس بالا برای رفع مشکلات و دستیابی به موفقیت اقدام کنند. هاجر، کوچکترین فرزند مرگان از اعتماد بنیادی در خانواده از سوی مادر و پدری که او را ترک کرده، بیبهره است. برادران او نیز نقش مثبتی در جبران این کمبود ایفا نمیکنند و چهبسا با تحقیرها و تنبیههای فیزیکی خود به آن دامن میزنند. هاجر که اعتماد بنیادی در کودکی دریافت نکرده، اعتماد به نفس کافی ندارد و هر مشکل کوچکی برای او چالشی هراسناک جلوه میکند و بیش از غریبهها، از برادران و گاه مادر خود واهمه دارد و همواره ترس و انفعال بر تمام گفتار و رفتار او سایه افکنده است.
«هاجر، برادرهای خود را میشناخت. اگر آتش تیار نشده بود و آنها سر میرسیدند، معلوم نبود که کاریش نداشته باشند. بیم. آنچه در هاجر نیرومندتر از هر حسی بود، بیم بود. بیمی که از همه، و بیش از همه، از برادرهایش داشت. نه که مادرش را به هیچ شمارد، نه! آتش اگر درست نمیشد، مرگان هم نامرادش نمیگذاشت. دست کم چند تا تپ توی سرش میکوبید. پس هاجر فوت میدمید. چندان که پنبه چوبها گر بگیرند یا او را نفس بیفتد» (دولتآبادی، 1393: 110- 111).
زنان بهویژه زنان روستایی همواره مورد ظلم و ستم جامعۀ مردسالار قرار گرفتهاند، به علت فقر و غلبۀ سنت، جایگاهی نازل داشته و نتوانستهاند به مانند مردان از شرایط بهتری برخوردار شوند و به آرامش برسند. این زنان عمدتاً به علت فقر، در بند جهل و نادانی خود اسیر مانده و گاه ستم و ظلم مردان آنان را به بیراهه کشانده است. در غیاب سلوچ، مرگان، هم مادر و هم پدر هاجر است و در حالت طبیعی میبایست کمبود پدر را نیز جبران کند و بار آن را به دوش بکشد؛ اما دلمشغولیها و نگرانیهای اقتصادیای که خانوادۀ سلوچ را در نبود سرپرست خانواده، رو به اضمحلال میبرد، او را به یک تصمیمگیری اشتباه درباره زندگی و آیندۀ دخترش وامیدارد؛ و آن شوهر دادن او به مردی عیالوار و همسن پدرش که در روستا حمام دارد، به نام علیگناو است. هاجر هنوز در خانواده، تلقیح عاطفی نشده و اعتماد بنیادی را دریافت نکرده، درگیر یک ازدواج اجباری میشود و شیءانگاری زن و مالکیت مرد بر آن، مهر تأیید زده میشود. هاجر در سن کم در غیاب پدر -که داستان اینگونه القا میکند که مسبب اصلی گرفتاریهای او و خانواده است- درگیر آسیبهای روانی و اجتماعی جدید میشود؛ اما به دلیل نداشتن اعتماد بنیادی و اعتماد به نفس، منفعالانه تسلیم خواست مادر میشود و به این ازدواج تن میدهد.
«مرگان، نگران دختر خود از جا برخاست و به پستو رفت و زانو به زانوی دخترش نشست. هاجر، بال پرده را میان دهانش فرو برد تا صدای خود را خفه کند. پستو سیاه بود. شبتر» (دولتآبادی، 1393: 189).
شاید در نگاه اول، شخصیت مرگان به عنوان قربانی در نظر مخاطب جلوه کند. مرگان طرد شده و همسرش بدون اطلاع او، خانه را ترک کرده است. اما اگر دقیقتر به داستان بنگریم، هاجر، دختر مرگان بیش از همۀ اعضای خانوادۀ سلوچ، نمایندۀ قربانیان فقر فرهنگی و اقتصادی در دهۀ چهل و پنجاه شمسی است. هاجر از حمایتهای پدرانه برخوردار نیست و تصمیم مادر درباره ازدواج او عاری از درایت و عقلانیت و همراه با فشار است. اگر مادر به نیازهای جسمانی و روانی کودک به طور مناسب پاسخ دهد و محبت، عشق و امنیت کافی تأمین کند، در این صورت کودک احساس اعتماد را پرورش خواهد داد. از سوی دیگر اگر مادر طردکننده و بیتوجه باشد یا رفتار بیثباتی داشته باشد، کودک نگرش بیاعتمادی را پرورش داده و بدگمان، بیمناک و مضطرب خواهد شد. رفتار بیثبات و گاه بیتوجه مرگان، اسباب شکلگیری بیاعتمادی در هاجر حتی نسبت به خانوادۀ خود است. هاجر در غالب صحنههای داستان، ترسخورده، منفعل و مضطرب عمل میکند.
«مرگان مثل دیوانهها از جای خود پرید و روی دخترش خسبید، موهای نرم دخترک را به دور دست پیچانید، مشتش را گره کرد و بیهیچ ملاحظهای بر سر و شانه و گردۀ او فرو کوفت. خشم امان زن را بریده بود. مهلت نمییافت به کار خود فکر کند. فقط میزد. دخترک داشت از نفس میافتاد که مرگان از روی پشت او برخاست، کناری نشست و مشتهای گردهکردهاش را بر سر و روی خود کوبید، خود را نفرین کرد و هقهق زار گریهاش، قاطی گریههای هاجر شد. هاجر همچنان سر جای خود بر زمین چسبیده مانده بود و به دشواری مینالید» (دولتآبادی، 1393: 197).
خانواده، یکی از نهادهای مهم اجتماعی است که در طول تاریخ بر اثر عوامل گوناگون دستخوش تغییر شده است. تأثیر دگرگونیهای اقتصادی- اجتماعی جوامع بر نهادهای اجتماعی انکارناپذیر است و خانواده نیز از این تأثیر مستثنی نبوده است. هاجر به دلیل غیبت سرپرست خانواده، نداشتن درآمد ثابت مادر و وضعیت نابسامان شغلی و اقتصادی برادرانش، تن به یک ازدواج اجباری میدهد که پیامدهای جسمی و روانی فاجعهباری برای او در پی دارد. «جای خالی سلوچ»، بیش از هر شخصیت دیگری برای هاجر دردناک و رنجآور است و بیش از همه از آن، آسیب و لطمه میبیند. اگر کودک و نوجوان در احساس هویت در مقابل بیهویتی شکست بخورد، دچار بحران و آشفتگی شخصیت میشود. تمام زمینههای بیهویتی فردی برای هاجر فراهم است و او را در ورطۀ بیاعتمادی و بیهویتی میکشاند. او به مرور اعتماد خود را به مادر هم از دست میدهد و مظلومترین، بیپناهترین و بیتقصیرترین قربانی تغییرات اقتصادی و اجتماعی در روستا میشود و به خیل عظیم دخترانی میپیوندد که در آن دوره، در کودکی و به اجبار والدینشان ازدواج کردهاند. هاجر در شب زفاف از خانۀ شوهر گریخته، به نزد مادر پناه میآورد و ناله سر میدهد:
«- میترسم مادر! میترسم. خیلی میترسم. میمیرم مادر! من را به کی شو دادی؟ این کیست؟ این کیست؟ چرا من را به این دادی، چرا من را به این دادی؟ کیست این؟ کیست؟ مادر... من خیلی میترسم! خیلی! مادر سر دختر را به سینه گرفت. باید چیزی میگفت. دلداریش باید میداد. اما چه بگوید؟ کو زبان حرف؟ شاید باید میگفت «مادرت برایت بمیرد گل من». اما مرگان مهلت این نیافت تا حرف و سخنی به یاد بیاورد. ذهن گاهی یخ میزند» (دولتآبادی، 1393: 284).
اعتماد بینشخصی
یکی از مهمترین آسیبهای اجتماعی، تضعیف اعتماد بینشخصی است. رواج و رسمیت یافتن دروغ در مناسبات فردی و اجتماعی، افزایش و گسترش سوگند در گفتمانها، سوءظن، فردگرایی، تظاهر و ریا، رابطهگرایی، قانونگریزی، عوامزدگی و عوامفریبی، تملق و گزافهگویی، نشانههایی از بحران اخلاقی و نبود اعتماد بینشخصی در جامعه است. روایت بیاعتمادی در روستای زمینج، مضمونی تکراری است. تمامی رویدادها بیانگر سطح بالایی از بیاعتمادی است. اهالی زمینج چنان به یکدیگر بیاعتمادند که هنگام داد و ستد، بسیار وحشتزده عمل میکنند و برای قرض دادن و گرفتن یک انبر، نشانی میخواهند. دولتآبادی در «جای خالی سلوچ»، روابط هولناک و هراسانگیزی را به نمایش میگذارد که هیچ نشانی از اعتماد در آن نیست و طوفان بیاعتمادی جامعۀ کوچک، روستای زمینج را با بیرحمی درمینوردد.
«سالار میانۀ گفتوگو را گرفت و به ابراو گفت: برو در خانۀ ما به مادر علیرضا بگو آن انبر دسته کوتاه را از پرخو بردار و بده. برو. بگو به همان نشانی که دیشب دانۀ هندوانه تفت داده بودیم. برو» (همان: 28).
ارتباطات، عنصر حیاتی در جامعه و مایۀ دوام و قوام آن است و ابتداییترین سطح آن از خانواده آغاز میشود. در ارتباط ناب، لزوم اعتماد متقابل لحاظ شده و اعتماد متقابل نیز به نوبۀ خود رابطۀ نزدیک با صمیمیت دارد. برای ایجاد اعتماد، شخص هم باید به دیگری اعتماد کند و هم خودش دستکم در محدودۀ رابطه موردنظر قابل اعتماد باشد. اوج بیاعتمادی در خانوادۀ سلوچ در رابطۀ مرگان با پسرانش بهویژه عباس آشکار میشود. مرگان چنان درگیر حل و فصل مشکلات اقتصادی و حفظ اندک میراث خانواده است که خواسته یا ناخواسته در برخورد با پسرانش، چندان عقلانیتی از خود نشان نمیدهد؛ اعتماد نمیکند و متقابلاً پسران نیز او را مورد اعتماد نمیدانند. پنهانکاریها، دروغگوییها و تظاهرها در این خانواده به اوج خود میرسد و بهغایت مشکلساز میشود و صمیمیت را از بین میبرد و اعضای این خانواده را بیش از پیش از هم دور میسازد.
«عباس کنار اجاق زانو زد و گفت: مسها را کجا قایم کردهای ننه؟! مرگان که تاکنون فغانش را در سینه پنهان داشته بود، فریاد کرد: میان جهنم! تو دیگر چه میگویی؟ بگذار به حال خود بمیرم! عباس بیآنکه از کوره در برود، گفت: همۀ حرفها را شنیدم. تو مسها را یک جایی قایم کردهای. عباس بند دست مادرش را گرفت: نگفتی مسها را کجا بردهای، چرا داری کوچه غلط میدهی؟ چی خیال کردهای؟ که سر من کلاه میرود؟ آن مسها مال من هم هست. پشت قبالۀ تو که نیست» (دولتآبادی، 1393: 66).
فقر میتواند باعث بروز تمایل به رفتارهای غیر اخلاقی و غیر قانونی، فساد، دروغ و سیاستفروشی شود که همگی از عواملی هستند که اعتماد بین اشخاص را خدشهدار میکند. فقری که بر سر خانوادۀ سلوچ در نبود او سایه افکنده است، تمام روابط اعضا را تحتالشعاع خود قرار داده است؛ در حدی که اعضای خانواده بهویژه دو برادر، عباس و ابراو، در سادهترین گفتوگوها و پیشپاافتادهترین کارها هم به همدیگر اعتماد ندارند و مدام یکدیگر را متهم به دروغگویی و ناراستی میکنند. بهویژه اگر پای مسائل مالی در میان باشد، از بدترین گمانها و سوءظنها نسبت به همدیگر ابایی ندارند. ناگفته پیداشت که در شرایط سخت و دشواری که بعد از ترک خانواده توسط پدر، برای همسر و فرزندان سلوچ به وجود آمده، بیشک حفظ اعتماد در بحبوحۀ تنگدستی دشوار است.
«ابراو گفت: همۀ پولها را دادی به شیره؟ عباس بیآنکه به برادر نگاه کند، گفت: همهاش مگر چقد بود؟ ابراو گفت: از گه سگ هم نجستر باشد اگر دهشاهی از پول من را بالا کشیده باشی! عباس بیاعتنا گفت: باشد! برای ابراو از روز هم روشنتر بود که عباس همۀ پول را شیره نخریده است. حتی او میتوانست گمان کند -گمانی نزدیک به یقین- که عباس توی شیره آب قاطی کرده است» (همان: 114- 115).
فقر میتواند به طور مستقیم و غیر مستقیم، بیاعتمادی و عدم اطمینان را در بین افراد تقویت کند و به ایجاد آثار منفی در روابط اجتماعی، راهبردهای اجتماعی و پیوندهای اجتماعی منجر شود. نابرابریهای گسترده بین کسانی که یکشبه ره صدساله میروند و گروه بسیاری که با وجود سالها تلاش، هنوز در تأمین نیازهای اساسی زندگیشان ماندهاند، اعتماد مردم به یکدیگر را از بین میبرد. عباس نمونۀ بارز شخصیتی است که هر سه نوع اعتماد بنیادی، بینشخصی و انتزاعی در او بسیار پایین است و به هیچکس و هیچچیز، جزء خود اعتماد ندارد و میخواهد تمام زندگی خود را از خانواده و همروستاییها تاحد ممکن پنهان کند. پنهانکاری، دروغگویی و سوگندهای مکرر در بالاترین سطح، در رفتار و گفتار عباس به چشم میخورد.
«عباس اسکناسهایی را که از داماد آقاملک گرفته بود، همچنان در مشت میفشرد و میدانست چکارشان کند. نمیخواست در دیدرس باشند. هیچوقت نمیخواست پولهایش در دیدرس باشند. هیچچیز. او نباید روی روز میبود. همیشه چیزی را پنهان میکرد. همیشه دلش میخواست چیزی را پنهان کند. اگر شده باخت خود را در قمار؛ یا برد خود را در قمار. نه اگر همهاش، دستکم چند قرانش را. یکی از کارهایی که عباس به آن دلبند بود، پنهان کردن چیزی از دیگران بود. اگر شده این چیز، هیچچیز نباشد. این حس ناامنی و بیاعتمادی به دیگران، چندان در پسر سلوچ ریشه دوانیده بود که گاه زیر آشکارترین کارهایش میزد. بیشتر وقتها دروغش روی روز میافتاد، اما او پروا نداشت که دیگران دروغگویش بدانند یا لقب چاخانی رویش بگذارند. آنچه برایش اهمیت داشت، اینکه دیگران ندانند عباس سلوچ چه میکند و اگر بخواهیم موضوع را بیشتر بشکنیم، چنین ساده میشود که عباس نمیخواست کسی بداند او با یک قران پول خودش چه میکند و آن را کجا میگذارد! این روحیه نهتنها در او، که بیش و کم در همۀ امثال او بود» (دولتآبادی، 1393: 221).
مرگان بیپشت و پناه، اسیر حوادثی است که بعد از رفتن سلوچ به وقوع میپیوندد. اهالی نامهربان روستای زمینج از کلاه گذاشتن بر سر هم، دروغگویی، تهمت، ربا، قمار و حتی تجاوز، ابایی ندارند. فقر اخلاقی و فرهنگی توأم با بیاعتمادی در سرتاسر داستان، سایۀ خود را روی همهچیز و همهکس گسترانده و بر آن سنگینی میکند. با اتفاق تلخی که برای مرگان در خانۀ سردار به وقوع میپیوندد، بیاعتمادی او به مردم روستا و حتی پسرانش به اوج میرسد. تجاوز میتواند آثار سوء جدی بر روان و روابط فرد داشته باشد و باعث ایجاد بیاعتمادی شود. تجاوز باعث آسیب روانی و افزایش احساس ناتوانی، ناامیدی و ناامنی میشود که همۀ اینها به کاهش اعتماد به نفس و بیاعتمادی نسبت به دیگران منجر میشود. مرگان سرخورده و ناامید از خانۀ سردار خارج میشود و این حادثه، مقدمهای میشود بر تحول نهانی شخصیت او و تشدید عزمش به ترک روستا و پیدا کردن سلوچ.
«مرگان تا برود به خود بجنبد، ساق پایش میان دست زبر و بزرگ سردار بود که او را به تاریکی، به ته شترخان میکشید:
-کجا رم میکنی، ماکیان!
-نه! این نه! ... این یکی دیگر ... نه!
امانی به فریاد مرگان داده نشد. کپان شتر سر و گردنش را درهم پیچاند و جهاز شتر سرپناه شد: دیر وقتیست این خاک بایر مانده! تقلا به تسلیم. خلاص!» (دولتآبادی، 1393: 300).
اعتماد انتزاعی
بیاعتمادی مردم به ساختارهای اجرایی منجر به تضعیف تعهد اجتماعی و کمرنگ شدن هویت ملی شده و گذشته از آن بیاعتمادی بهتدریج از سطح روابط میانفردی به سطوح کلان کشیده میشود. انسان برای حفظ بقای خود ناچار به پذیرش زندگی اجتماعی است، اما گاهی در زندگی اجتماعی، تعارض منافع بین افراد جامعه به وجود میآید. ممکن است افرادی به واسطۀ ارتباط با حاکمیت، حق عدهای دیگر را پایمال کنند و سهم بیشتری از منابع و امکانات در اختیار بگیرند. در چنین جامعهای، اعتماد که یکی از مهمترین ابعاد سرمایۀ اجتماعی است، به شدت کاهش مییابد.
«ذبیحالله و سالار عبدالله در کوچه بودند. ذبیحالله در پی حرف خود گفت: این میرزاخان خیلی محکم حرف میزند! یک جوری وانمود میکند که انگار دستی توی عرب و عجم دارد. یک وقت کاسهای زیر نیمکاسه نداشته باشد؟ ! ما که با او طرف نیستیم. طرف ما دولت است. سند ملک گرو میگذاریم و پول قرض میکنیم. سر هر ماه هم یک جزئش را میدهیم. از این طرف هم با چار تا آفتابنشین روی خدازمین طرفیم که لقمهای به حلق هر کدامشان میاندازیم. خلاصهاش یک وقت این چارتا قران ما را فدای سرش نکند!» (دولتآبادی، 1393: 92).
رمان «جای خالی سلوچ»، جدال جامعۀ سنتی و روستایی ایران در دهۀ چهل و پنجاه شمسی را در مقابل تحولات اقتصادی و اجتماعی آن دوران به تصویر میکشد. انقلاب سفید و بهویژه طرح اصلاحات ارضی سبب شد تا آهنگ مهاجرت روستاییان به شهرها، شدت بیسابقهای پیدا کند. مالکان اصلی، راهی شهرها شده بودند، به همین دلیل زمینها تکهتکه و به دست خردهمالکان افتاده بود و از طرفی خردهمالکان پول نداشتند تا زمینها را زیر کشت ببرند. همین عامل باعث شد که آنها هم زمینها را واگذار کنند و برای کارگری به شهرهای بزرگ و صنعتی هجوم بیاورند. ورود وسایل نوین کشاورزی و وامهای بانکی، بدون طرح و برنامهریزیهای سنجیده به روستاها نیز بر بار مشکلات روستاییان افزود، که از آن کم نکرد.
اساساً یکی از اهداف ضمنی اصلاحات ارضی، جلوگیری از مهاجرت روستاییان به شهرها و حتی تشویق مهاجران به بازگشت به روستاهایشان بود. مهاجرت در قبل از اصلاحات ارضی، یکی از راههای فرار از دست فشار مالکان و فقر و بیکاری در روستاها بود. بعضی سالها کار مهاجرت دهقانان چنان بالا میگرفت که دولت، بخشداران و فرمانداران را موظف میکرد که از مهاجرت روستاییان به شهرها جلوگیری کنند. اصلاحات ارضی نهتنها مانعی جدی در مقابل مهاجرت روستاییان نشد، بلکه بالعکس شرایط و زمینههایی را به وجود آورد که باعث مهاجرتهای شدید روستاییان از روستاها به شهرها گردید (امامی خویی و ضیایی، 1385: 76).
نویسنده به صراحت بیان میکند که بین روستاییان و سیاستهای حکومت، شکاف عظیمی وجود داشته که حتی از چشم بیاطلاعترین مردم روستا، همچون عباس هم پنهان نبوده است.
«گفتوگویش هست که وقتی شریکها، موتور مکینهشان را به کار بیندازند، آب کاریز باز هم کمتر خواهد شد. میگویند که موتور، آبهای زیرزمینهای اطراف را میمکد. گفتوگوی پستهکاری. عباس شنیده بود که مکینه تا نافگاه زمین فرو میرود و آب را بالا میکشد. خبرش بود که تازگیها چندتایی خردهمالک دیگر هم جرأت یافته و در مکینه شریک شدهاند. هر کدام، یکی دو ساعت. اما بیشتریها نهتنها شریک نشده بودند، بلکه نارضایی خود را هم از زمزمه به صدا کشانده بودند. حرفشان این بود که مکینه، کاریز را میخشکاند و کاریز که بخشکد، زمینهای آنها به صنار هم نمیارزد. میگفتند: معنایش این است که وقتی مکینه میآید، ما کولهبارمان را برداریم و از این ولایت برویم» (دولتآبادی، 1393: 251).
در یک جامعه، اعتماد اجتماعی مثل شیرازهای است که آحاد آن را به هم پیوند داده و از پراکندگی آنها جلوگیری میکند. بیاعتمادی افراد به یکدیگر و بیاعتمادی به ساختار سیاسی و اجرایی جامعه، باعث بروز سوءاستفادههای مختلف مانند رشوه و اختلاس میشود. در بررسی انحرافات اجتماعی، ریشۀ بسیاری از آسیبها را در بیاعتمادی افراد به یکدیگر میتوان جستوجو کرد. وقتی اعتماد اجتماعی کاهش بیابد، زمینههای فساد هم ایجاد میشود و هنگامی که زمینههای فساد رشد کرد، متقابلاً سطح اعتماد اجتماعی هم کاهش مییابد و مشارکت هم رو به کاهش میگذارد. وقتی در یک جامعه، منابع به صورت ناعادلانه در بین گروههای مردم توزیع میشود و این نابرابری در طول زمان استمرار مییابد، شکاف بین دو طبقۀ غنی و فقیر هر روز بیشتر میشود و طبیعی است که در این شرایط، قوانین و ساختار سیاسی جامعه زیر سؤال رفته، بیاعتمادی انتزاعی را در جامعه تقویت میکند.
«حالا میرزاخان کجاست؟
- پیداش نیست. همین را داشتم برای عباس میگفتم. یک ماه بیشتر است که خبری از میرزاحسن نیست! این شریکهاش هم که هر کدامشان یک طویله خرند!
مراد به طعنه گفت: هی ... تو چه سادهای پسرخاله! آن میرزاحسن یک سر
دارد و هزار سودا، چی خیال کرده بودی؟ که همچو آدمی میآید خودش را گرنگ کشت و کار بکند؟! مکنیهاش هم که تو زرد از آب درآمد. ماند رودست این نورسیدههایی که دهانهاشان را برای پول فروش آب باز کرده بودند! سه شاهی صناری که مثل موش به دندان کشیده بودند، گذاشتند روی مکینه. میرزاحسن هم پولها را از آنها گرفت و مالید درشان و رفت. ابراو انگار با خود گفت: پس این همه هیاهو برای چی بود؟!
- آخر، وام را که ادارۀ کشاورزی همین جوری به آدم نمیدهد! بالاخره باید آفتابه لگنی جور کرد!» (دولتآبادی، 1393: 352- 353).
اصلیترین عامل کاهش یا افزایش اعتماد انتزاعی، رفتارهای حکومتها، نهادها و افراد وابسته به آن است. حاکمان در طول تاریخ بارها و بارها معیشت و زندگی مردم را قربانی اهداف و خواستههای خود کردهاند و با برنامههای نسجینده و طرحهای بیهدف، مردم را گرفتار بحرانهای گوناگون کردهاند. وقتی بیعدالتی در جامعه زیاد میشود، مردم بدین باور میرسند که حاکمانشان قادر به تصمیمگیریهای منصفانه و بیتبعیض نیستند و این خود به کاهش همکاری و مشارکت مردم منجر میشود و افراد ترجیح میدهند از همکاری با هم و با نهادهای حکومتی اجتناب کنند؛ زیرا باور دارند نتیجۀ همکاری آنها، عادلانه و به سود آنها نخواهد بود. این رفتار باعث میشود سطح بیاعتمادی در جامعه بالا برود و با اثرات منفی بر ارتباطات و تعاملات اجتماعی همراه باشد.
مردم دربارۀ اعتماد یا عدم اعتماد به نهادها، نه بر اساس اعلامیهها یا تصمیمات سیاسی، بلکه بر اساس تجربیات محسوس و سایر اطلاعاتی که به نظرشان قابل اعتماد است، تصمیمگیری میکنند. دعاوی طرحشده از سوی سیاستمدارانی که خود یادآور بیاعتمادیاند، هرگز نمیتواند شگفتی مردم را در پی داشته باشد و نظامهای اعتقادی متداول دربارۀ ماهیت جهان سیاسی را تغییر دهد. اعتماد چه به نهادها و چه به افراد به سختی به دست میآید، اما به راحتی فرو میریزد و از دست میرود (روثستاین، 1401: 222).
دولتآبادی از زبان شخصیتهای داستان، عواقب ناگوار اصلاحات ارضی برای روستاییان را چنین شرح میدهد:
«میرزا حسن ناگهان غیبش زده بود. پولهایی را که باید روی زمینها خرج
میکرد، برداشته و رفته بود. تراکتور و مکینه با کلی بدهکاری روی دست شریکها مانده بود. تراکتور اسقاط شده بود و مکینه به زور باریکه آبی از چاه بیرون میکشید. آب قنات داشت خشک میشد. خردهمالکها به جان هم افتاده بودند. آنهایی که در مکینه سهم نخریده بودند و چشمۀ روزیشان هنوز آب باریکۀ قنات بود، به فرمانداری شکایت برده بودند. آنهایی که فقط در مکینه سهم داشتند، دو جرگه شده بودند. جمعی رو در روی مدعیان سینه پیش داده بودند و جمعی میرفتند که دل از مکینه برکنند و واگذارش کنند. و دستهای که در قنات و مکینه، هر دو سهم داشتند، در میانه مانده بودند و نمیدانستند کدام طرف را بگیرند. در این میان، ادارۀ کشاورزی، طلب ماهیانۀ خود را میخواست» (دولتآبادی، 1393: 355، 356).
در این داستان، بیاعتمادی به عنوان یکی از اساسیترین پیامدهای فقر در روابط اجتماعی اهالی روستا به روشنی نشان داده میشود که تعاون و همکاری را در میان آنها از بین برده است. «پیچیدهترین نظامهای اعتماد در وضعیت تعاون ظاهر میشود. همکاری زمانی تحقق پیدا میکند که افراد به صورت جمعی عمل نمایند و اهداف مشترکی داشته باشند و اینها هیچکدام به صورت فردی حاصل نمیشود. در چنین وضعیتی، موفقیت هر کدام از آنها بستگی به کنشهایی دارد که همۀ آنها متعهد به انجام آن هستند. این وضعیت به طور قابل ملاحظهای عدم قطعیت و مخاطره را افزایش میدهد، در نتیجه اعتماد، اهمیت ویژهای پیدا میکند. اعتماد، پیششرطی برای همکاری و نیز محصول همکاری موفقیتآمیز است؛ به گونهای که برخی از نویسندگان عنوان داشتهاند که اعتماد، تسهیلکنندۀ تعاون است یا اعتماد، مبنای عاطفی تعاون است. برعکس بیاعتمادی، نابودکنندۀ اعتماد است (زتومکا، 1386: 114).
مسبب اصلی دعوای روستاییان بر سر قنات و عدم تعاون میان آنها، فقر است. در واقع بیاعتمادی آنها به یکدیگر سبب عدم همکاری با یکدیگر و عدم همکاری، سبب رواج بیشتر بیاعتمادی بین آنها میشود. در جامعهای که عدهای از مردم به دلیل ساختار ناسالم نظام اقتصادی، قادر به تأمین نیازهای اولیۀ زندگی نیستند و ریشۀ این فقر و بدبختی را نه در کمبود امکانات، بلکه در تبعیض و توزیع ناعادلانۀ ثروت میدانند، بیاعتمادی اجتماعی هر روز بیشتر از پیش میشود، به طوری که برای دفاع از حقشان، خود باید با چنگ و دندان، میانداری کنند؛ زیرا اعتمادی به مأمور قانون نیست که عادلانه و قانونی رفتار کند و آنها به حق خود برسند.
«قنبر شادیاخ، بیلش را جلوی پای سردار بر زمین کوفت و گفت: پیش خدا و امامهایش مشغل ذمهای اگر شهادت ندهی که پیش از اینکه شتر تو میان چاه بیفتد، آب کاریز کم نشده بوده. حمدالله کنعان گفت: تخم زنا هستند اینها سردار! امروز که ما با هزار مصیبت رفتهایم و مأمور و ممیزی آوردهایم، درست در همین روز، آب قنات را این جور بند میآورند! شتر زبانبستۀ تو را میاندازند میان مادرچاه تا آب قنات را بند بیاورند و به ممیزی بقبولانند که آب قنات را مکینه کم نکرده! آمدهاند سردار! ذبیحالله ممیزیها را آورده سر مادرچاه. دارد براشان میگوید که چرا آب کاریز بند آمده! کدخدا هم عریضهای نوشته و دارد استشهاد مُهر میکند. کدخدا هم آنجاست. گمانم که طرف آنها را گرفته. مولا امان گفت: آخر خود قرمساقش هم که در این قنات سهم دارد» (دولتآبادی، 1393: 377-378).
نتیجهگیری
شواهد و مصادیق بیاعتمادی در رمان «جای خالی سلوچ» در قالب جدول زیر بیان شده است. بر اساس این جدول، جمعاً 132 مورد از مصادیق بیاعتمادی در این رمان شناسایی شد. بیشترین نمودهای بیاعتمادی، متعلق به بیاعتمادی بینشخصی با 59 مورد و (69/44)، بیاعتمادی انتزاعی با 45 مورد (09/34) و بیاعتمادی بنیادی با 28 مورد (21/21) است. تعداد موارد سه نوع بیاعتمادی بنیادی، بینشخصی و انتزاعی تقریباً نزدیک به هم و این بیانگر رابطۀ متقابل و وابستگی انواع اعتماد به یکدیگر است.
ردیف | نوع بیاعتمادی | تعداد | درصد |
1 | بیاعتمادی بنیادی | 28 | 21/21 |
2 | بیاعتمادی بینشخصی | 59 | 69/44 |
3 | بیاعتمادی انتزاعی | 45 | 09/34 |
جمع | 132 | 100 |
تحلیل وضعیت اعتماد اجتماعی در رمان «جای خالی سلوچ» نشان میدهد که فضای رمان، خالی از هرگونه اعتماد است و شبکههای بیاعتمادی، سایۀ سنگین خود را بر سر روستای زمینج و مردمان آن گسترده است. عوامل مختلفی در شکلدهی این بیاعتمادی در دورۀ روایت داستان، نقش دارد که اصلیترین آن اجرای طرح اصلاحات ارضی و به تبع آن فقر، تبعیض و بیعدالتیای است که بیش از پیش گریبانگیر روستاییان شد.
دولتآبادی در این رمان به انتقاد از وضعیت کشاورزان پرداخته و اجرای طرح اصلاحات ارضی را عاملی در بدتر شدن شرایط اقتصادی و اجتماعی روستاییان میداند. در واقع از مجموعه عواملی که وضعیت عمومی کشور را از اواسط دهۀ 1340 تا اواسط دهۀ 1350 رقم زد، اصلاحات ارضی، جایگاه منحصربهفردی دارد. حکومت پهلوی دوم به ظاهر به قصد ارتقای معیشت و زندگی روستاییان، تحت فشارهای روزافزون داخلی و خارجی، به اجرای طرح اصلاحات ارضی دست زد. اما در اصل، انگیزۀ این طرح، پیش از آنکه اقتصادی باشد، سیاسی و همراه با طرح سراسری آمریکا برای جلوگیری از رشد مارکسیست در کشورهای جهان سوم بود. بنابراین از همان آغاز دربارۀ اهداف و نتایج عملی اصلاحات ارضی، تناقضهایی وجود داشت. اصلیترین تناقضها مربوط به کشاورزان بود که ظاهراً قرار بود بیش از همه از منافع این طرح بهره ببرند؛ اما نهتنها آنها از تقسیم زمینها سود زیادی نبردند، بلکه در طول چند سال، شرایط اقتصادی آنان به مراتب بدتر شد.
خامیها و اشکالات این طرح، در عمل روستاییان را بیکارتر، فقیرتر، رشد مهاجرت آنان را به شهرها سریعتر و اعتماد آنها به حکومت، نهادها و افراد وابسته به آن را کمتر کرد. کاهش اعتماد به حکومت و نهادهای آن، کاهش مشارکت و همکاریهای بینشخصی را در بردارد و اعتماد بینفردی را هم کاهش میدهد. یکی از مهمترین آسیبهای اجتماعی، تضعیف اعتماد بینشخصی در جامعه است. رواج و رسمیت یافتن دروغ در مناسبات و روابط، افزایش و گسترش سوگند در گفتمانها، سوءظن، فردگرایی، تظاهر و ریا، رابطهگرایی، قانونگریزی، عوامزدگی و عوامفریبی، تملق و گزافهگویی، نشانههایی از بحران اخلاقی و نبود اعتماد بینشخصی در جامعه است که تمام این نمودها بهروشنی در این اثر به چشم میخورد. در این میان کودکانی که در فقر اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی رشد مییابند، از دریافت اعتماد بنیادی که باید در کودکی از والدین دریافت شود، بیبهره میمانند و نبود اعتمادی بنیادی در کودکی، به بیاعتمادی گسترده در دوران بزرگسالی منجر میشود.
منابع
امامیخویی، محمدتقی و نرگس ضیایی (1385) «اصلاحات ارضی و تأثیرات اقتصادی آن بر جامعۀ کشاورزی ایران»، نشریه مسکویه، پیششمارۀ 4، صص 59- 86.
امیرکافی، مهدی (1380) «اعتماد اجتماعی و عوامل مؤثر بر آن»، نشریۀ نمایۀ پژوهش، شماره 18، صص 9-42.
جمعی از نویسندگان (1399) در جستوجوی اعتماد اجتماعی در ایران، تهران، پارسه.
دولتآبادی، محمود (1393) جای خالی سلوچ، تهران، چشمه.
روتنبرگ، کن جی (1400) روانشناسی اعتماد، ترجمۀ اسماعیل سعدیپور و مهشید سالور، تهران، وانیا.
روثستاین، بو (1401) دامهای اجتماعی و مسئلۀ اعتماد، ترجمه لادن رهبری و دیگران، چاپ دوم، تهران، آگه.
زتومکا، پیوتر (1386) اعتماد نظریۀ جامعهشناختی، ترجمۀ غلامرضا غفاری، تهران، شیرازه.
زینآبادی، مرتضی (1387) «تئوریها و نظریات مربوط به اعتماد»، پژوهشنامه، شماره 17، صص 30-52.
سهرابنژاد، علیمحمد (1397) «بازتاب اعتماد بهمثابه یکی از مؤلفههای سرمایۀ اجتماعی در گلستان سعدی»، جامعهپژوهی فرهنگی، شماره 4، صص 41-65.
علامی، ذوالفقار و لیلا رکابدار (1397) «ماهیت و جایگاه انواع اعتماد اجتماعی در گرشاسپنامۀ اسدی طوسی»، جامعهپژوهی فرهنگی، شماره 2، صص 83-100.
فاضل، رضا و الهام میری آشتیانی (1387) آسیبهای اجتماعی ایران؛ نگاهی به آینده، تهران، مجمع تشخیص مصلحت نظام، پژوهشکدۀ تحقیقات استراتژیک.
فروزنده، مسعود و دیگران (1399) «بررسی اعتماد اجتماعی در دیوان سیف فرغانی از منظر جامعهشناختی»، فنون ادبی، شماره 4، صص 111-132.
فوکویاما، فرانسیس (1400) اعتماد، فضائل اجتماعی و خلق سعادت، ترجمۀ سید علیرضا بهشتی شیرازی، تهران، روزنه.
فهندژسعدی، سیده معصومه (1401) «تأثیر دینداری بر اعتماد سیاسی در جمهوری اسلامی»، پژوهشنامۀ تاریخ، سیاست و رسانه، شماره 18، صص 105-128.
گیدنز، آنتونی (1399) پیامدهای مدرنیت، ترجمۀ محسن ثلاثی، تهران، مرکز.
میرصادقی، جمال (1394) عناصر داستان، تهران، سخن.
میرعابدینی، حسن (1399) صد سال داستاننویسی ایران، تهران، چشمه.
نصراصفهانی، محمدرضا و میلاد شمعی (1386) «تحلیل عنصر شخصیت در رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی»، نشریۀ پژوهشنامۀ ادب غنایی، شماره 9، صص 153-176.
------------------------------ (1388) «نقد جامعهشناختی رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی»، جامعهشناسی کاربردی، شماره 36، صص 111-128.
نیازی، محسن و محمد کارکنان نصرآبادی (1387) «آسیبشناسی اعتماد اجتماعی در دیوان فیض کاشانی»، فصلنامۀ کاشان شناخت، شماره 4 و 5، صص 153-172.
وجدانی، فاطمه و مرضیه محصص (1398) «مبانی اعتماد اجتماعی در متون دینی»، فصلنامۀ نظریههای اجتماعی متفکران مسلمان، سال نهم، شماره اول، صص 31-80.
[1] * دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس، ایران s.pouremad@gmail.com
[2] ** نویسنده مسئول: استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس، ایران ghobadi.hosein@yahoo.com
[3] *** دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس، ایران bozorghs@modares.ac.ir
[4] **** دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس، ایران n.dorri@modares.ac.ir