Analysis of the reflection of "Sheikh Sanaan"story in some selected Persian novels
Subject Areas : Research in Iranian classical literaturesudabe farhadi 1 , mohsen hoseyni 2 * , ali noori 3
1 -
2 -
3 -
Keywords: Sheikh Sanaan, "Yekoliaa va tanhaayi-e ou", Souvashoun, Toubaa va manaay-e shab, Roud-e Raavi,
Abstract :
The story of "Sheikh Sanaan" is the story of the love of an oldholy man and his surrender to a girl of another faiththat finally leades to him questioning his own faith.This story is reflected in a considerable number of Persian novels, sometimes in the form of recreation and sometimes in the form of rewriting.The aim of the present study is to show,compare and analyze the rewrites and recreations of Sheikh Sanaan's mystical story in Persian novel, based on these for novels: "Yakoliaa va tanhaayi-e ou", "Savushoun", " Toubaa va manaay- e shab" and "Rood-e Raavi". This study shows that, like the story of Sheikh Sanaan, helplessness in love is evident in all four novels; but the characters’ reaction to the realization of their infatuation is different in each story.The exaltation of the old man's character also occurs through love in all four narratives.There are also differences in the fate of the female beloved after the occurrence of love. Except for" Yakoliaa va tanhaayi-e ou ", in the other three stories, the woman is also saved. In addition to the divine motive - to cause each of the characters to fall in love - other external and internal motives can be consideredfor the tendency of female characters to this process.In the novels "Yakoliaa va tanhaayi-e ou " and " Rood-e Raavi ", the woman is an evil element who deliberately puts herself in the path of an ascetic man, while in the other two novels, her lover has voluntarily set foot on the path of love.
پارسیپور، شهرنوش (1368) طوبی و معنای شب، تهران، اسپرک.
پورنامداریان، تقی (1376) «تفسیری دیگر از شیخ صنعان»، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ 10، تابستان، صص 40-61.
حقوقی، محمد (1377) تاریخ ادب و ادبیات امروز ایران، تهران، قطره.
خسروی، ابوتراب (1392) رود راوی، چاپ پنجم، تهران، مرکز.
دانشور، سیمین (1349) سووشون، تهران، خوارزمی.
دهباشی، علی و مهدی کریمی (1384) شناخت¬نامۀ تقی مدرسی، تهران، قطره.
رازی، ابوالفتوح (حسین¬بن¬علی) (1303) تفسیر روض الجنان و روح الجنان، تصحیح علیاکبر غفاری، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1350) «شیخ صنعان»، یغما، سال بیست و چهارم، شماره 5، صص 257-266.
ستاری، جلال (1378) پژوهشی در قصۀ شیخ صنعان و دختر پارسا، تهران، مرکز.
شیری، قهرمان (1383) «بازتاب عهد عتیق و نثر توراتی در آثار تقی مدرسی»، پژوهشهای ادبی، شمارۀ 6، صص 85-102.
صادقی، معصومه (1396) تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستان¬نویسی معاصر (با نگاهی به رمانهای سووشون، جای خالی سلوچ و آتش بدون دود)، تهران، امیرکبیر.
عطار نيشابورى، فريدالدين (1384) دیوان عطار، تصحيح تقى تفضلى، تهران، علمى و فرهنگى.
علیخانی، یوسف (1380) نسل سوم داستان¬نویسی امروز، تهران، مرکز.
مدرسی، تقی (1334) یکلیا و تنهایی او، تهران، کاویان.
میبدی، ابوالفضل رشیدالدین (1371) كشف الأسرار و عدة الأبرار، چاپ پنجم، تهران، اميركبير.
میلانی، فرزانه (1372) «پای صحبت شهرنوش پارسیپور»، ایران¬نامگ، سال یازدهم، شماره 44، صص 691-704.
همدانی، عینالقضات (1370) تمهیدات، مقدمه و تصحیح عفیف عسیران، تهران، منوچهری.
فصلنامه علمي «پژوهش زبان و ادبيات فارسي»
شماره پنجاه و پنجم، زمستان 1398: 57-31
تاريخ دريافت: 16/12/1398
تاريخ پذيرش: 17/06/1399
نوع مقاله: پژوهشی
تحلیل بازتاب داستان شیخ صنعان در برخی
رمانهای برگزیده فارسی
سودابه فرهادی1
سید محسن حسینی مؤخر 2
علی نوری3
چکیده
داستان «شیخ صنعان»، حکایت عشق و سرسپاری پیری راهدان به دختری از آیینی دیگر و کافر شدن پیر است. یکی از عرصههای بازتاب این حکایت، رمان فارسی است. این داستان در شمار قابل تأملی از رمانهای فارسی، گاه به شکل بازآفرینی و گاه به شکل بازنویسی بازتاب یافته است. هدف پژوهش حاضر، نشان دادن و مقایسه و تحلیل بازنویسیها و بازآفرینیهای حکایت عرفانی شیخ صنعان در حوزۀ رمان فارسی، با تکیه بر رمانهای «یکلیا و تنهایی او»، «سووشون»، «طوبی و معنای شب» و «رود راوی» است. با بررسیهای انجامشده مشخص گردید که بیاختیاری در برابر عشق در هر چهار رمان مانند داستان شیخ صنعان مشهود است؛ اما نوع عکسالعمل شخصیتهای داستان بعد از دلسپاری به معشوق متفاوت است. همچنین تعالی شخصیت پیر از طریق عشق در هر چهار روایت اتفاق میافتد. در سرنوشت معشوق (زن) بعد از حادثۀ عشق نیز تفاوتهایی مشاهده میشود. به جز «یکلیا و تنهایی او»، در سه داستان دیگر، زن نیز به رستگاری میرسد. همچنین در کنار انگیزۀ الهی -برای دچار ساختن هر یک از شخصیتها به حادثۀ عشق- انگیزههای بیرونی و درونی دیگری نیز میتوان برای گرایش شخصیتهای زن به این جریان مطرح کرد. در رمانهای «یکلیا و تنهایی او» و «رود راوی»، زن عنصری شیطانی است که عمداً بر سر راه زاهد قرار گرفته است، در حالی که در دو رمان دیگر، معشوق خود با میل خود پا در راه عشق گذاشته است.
واژههاي کلیدی: شیخ صنعان، یکلیا و تنهایی او، سووشون، طوبی و معنای شب و رود راوی.
مقدمه
مضمون داستان شیخ صنعان یا سمعان، نه تنها یکی از زیباترین حکایات ادبی فارسی است، بلکه در ادب کردی و ترکی و حتی در ادب اروپایی نیز نمونهای از حکایات جذاب است(1). در ادب فارسی هرچند این حکایت یکی از طولانیترین حکایات «منطقالطیر» است و منسوب به عطار نیشابوری، آنگونه که عبدالحسین زرینکوب از فروزانفر و مجتبی مینوی نقل میکند، اصل حکایت از «تحفهالملوک» محمد غزالی گرفته شده است (زرینکوب، 1350: 257). البته خود زرینکوب بر آن است که ریشۀ این حکایت را باید در حدیثی نبوی جست که در آن حدیث، مردی سیصد سال در ساحل دریا عبادت میکند و به سبب عشق زنی به خدا کافر میشود و خداوند در نهایت به او توفیق توبه میدهد (همان: 259).
همچنین داستان بلعم باعورا (رازی، 1303: 487) را میتوان به عنوان منبع این حکایت یاد کرد. با وجود اشتراک مضمون این حکایات، یعنی عشق خانمانسوز پیری راهدان بر دختری ترسا، پایان آنها اندکی متفاوت است.
در حکایت عطار، دختر ترسا بعد از آنکه مسلمان میشود، میمیرد. در حکایت غزالی، دختر اسلام میآورد و به زندگی در کنار شیخ ادامه میدهد و در حدیث نبوی، این تنها پیر است که چراغ توفیق فرا راهش قرار میگیرد و دوباره به وادی مسلمانی قدم میگذارد؛ اما دختر بر کیش و مسلک خود میماند (ستاری، 1378: 1-8).
ستاری معتقد است که «قصۀ عشق زاهدی که کارش به کفر میانجامد و سرانجام توفیق توبه مییابد، گرچه پایی در واقعیت هم داشته است، به مرور معنایی رمزی یافتهاست و بنابراین بیشتر از مقولۀ اسطورهای یا مثالی وسوسۀ مرد خدا برای آزمودن قدرت و قوت ایمان اوست» (همان: 6). وی پس از ذکر نمونههای چندی از ادب اروپایی چون «طائیس» اثر آناتول فرانس، «وسوسۀ آنتوان قدیس» و داستان «اسمار» از گوستاو فلوبر، درام «قابیل» از لرد بایرون و تراژدی «فاوست» گوته و همچنین آزمایشهای سهگانۀ عیسی، معتقد است که «مضمون اصلی همۀ این داستانهای عبرتخیز، قصد شیطان در گمراه کردن انسان پارساست و قصۀ عابدی که به خاطر یک زن کافر میشود و سرانجام
به لطف حق به همان راه بازمیآید، روایتی است از آن» (ستاری، 1378: 7).
زیبایی و نیز ظرفیت تأویلپذیری و قدرت اثرگذاری این حکایت موجب شده که به شکلهای مختلف در فرهنگ مردم رسوخ کند. یکی از عرصههای حضور این داستان، رمان است. در این پژوهش با تلفیقی از روشهای توصیفی، تحلیلی و مقایسهای و با مطالعۀ رمانها، بازتاب این حکایت بررسی شد.
بر اساس اشاراتی که به داستان شیخ صنعان در رمانهای یادشده آمده است، مشخص میشود که این مضمون در کنار دیگر مضامین ادبیات عرفانی، جایگاهی مشخص و مسجل در ادبیات داستانی ما دارد. این سطح از بازتاب، حاکی از ارتباط و آگاهی این نویسندگان از میراث ادبِ عرفانی ایرانی- اسلامی و در وجه گستردهتر، ادبیات کلاسیک فارسی است. نکتهای که بسیاری از خود نویسندگانی که در این پژوهش، آثارشان بررسی شد، به آن اذعان کردهاند.
مدرسی در کنار محیط خانوادگی، از تأثیرگذاری ادبیات کلاسیک فارسی بر آثار خویش اذعان کرده است (دهباشی و کریمی، 1384: 91). سیمین دانشور در وصف رمان «سووشون» به شهودی بودن خویش و انعکاس بنمایههای عرفانی در رمان مذکور اشاره میکند (حقوقی، 1377: 136).
شهرنوش پارسیپور نیز نویسندهای است که به بهرهگیری از عناصر اسطورهای و عرفانی در آثارش شهرت دارد (میلانی، 1372: 692). ابوتراب خسروی نیز با اشاره به کتاب تذکرهالاولیاء معتقد است که ادبیات عرفانی ما حتی بر ادبیات غرب هم تأثیر داشته است (علیخانی، 1380: 93).
پیشینه پژوهش
دربارۀ شیخ صنعان، کتاب و مقاله بسیار است. از بسیاری از صاحبنظران دورۀ اول معاصر مانند مینوی و زرینکوب گرفته تا نویسندگان و دانشجویان و اهالی قلم در روزگار حاضر، هر یک این داستان را از وجوه مختلف بررسی کردهاند. اما در حیطۀ بازتاب این داستان در رمان فارسی، اشارات مختصری انجام گرفته که ذکر آنها به عنوان پیشینۀ این پژوهش الزامی است. قهرمان شیری (1383) در مقالهای با عنوان «بازتاب عصر عتیق و نثر توراتی در آثار تقی مدرسی» به شباهت سرنوشت میکاه شاه و شیخ صنعان در رمان «یکلیا و تنهایی او» به صورت گذرا اشاره میکند.
همچنین معصومه صادقی (1396) در کتاب «تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در رمان معاصر فارسی» به وجود این حکایت در رمان «سووشون» اشارهای کوتاه داشته است. با این همه، پژوهشی که به بازتاب این حکایت و بروز و ظهور آن در رمان فارسی بپردازد، پیدا نشد. همین امر، نویسندگان این مقاله را بر آن داشت تا به بررسی نمودهای بازنویسی (بازگردانی) و بازآفرینی این حکایت در میان رماننویسان معاصر بپردازند.
بحث و بررسی
یکی از نشانههای اثرپذیری نویسندگان معاصر از متون کلاسیک، بازتاب حکایات عرفانی در آثار داستانی است. پیش از بحث اصلی لازم دیده شد تا شمهای از داستان شیخ صنعان برای یادآوری ذکر گردد. داستان شیخ صنعان و دختر ترسا، حکایت عاشق شدنِ پیری مسلمان و زاهد و صاحب كرامات، بر دختری مسیحی است. همهچیز با خواب شیخ شروع میشود. او چند شب خواب میبیند که از مکه به روم رفته و در آنجا بر بتی سجده میکند. پس از تكرار این خواب در چند شب متوالی، تصمیم میگیرد به دیار روم سفر كند. و چهارصد نفر از مریدانش نیز او را در این سفر همراهی میکنند.
روزی در دیار روم، نظر شیخ بر دختری ترسا و بسیار زیبا میافتد و عاشق او میشود. شیخ، دل و دین میبازد و مقیم كوی معشوق میشود تا آنجا که پند و نصیحت یاران هم در او اثر نمیکند. دختر ترسا پس از آگاهی از عشق شیخ و مدتها تحقیر او، سرانجام چهار شرط برای وصال با شیخ تعیین میکند: سجده بر بت، نوشیدن خمر، ترك مسلمانی و سوزاندن قرآن.
شیخ، نوشیدن خمر را میپذیرد و سه شرط دیگر را رد میکند؛ اما در اثر مستی نوشیدن شراب، سه شرط دیگر را نیز بهجا میآورد. و هنگامی که به دلیل مفلسی و بیچیزی، توان پرداخت کابین دختر را ندارد، به پیشنهاد دختر به مدت یكسال خوكبانی او را میپذیرد.
مریدان شیخ كه تحمل این رسوایی را ندارند، سرانجام شیخ خود را رها میكنند و به حجاز برمیگردند و آنچه پیش آمده را برای یکی از مریدان خاص او تعریف میکنند. مرید در حالی که آنها را سرزنش میکند که شیخ خود را در چنان وضعیتی رها کردهاند، به همراه ایشان راهی روم میشود. در آنجا با دیگر مریدان معتكف شده، چهل شب با دعا و تضرع از خدا میخواهند تا شیخ آنها را نجات دهد. سرانجام در شب چهلم، مرید باوفای شیخ، پیامبر اسلام(ص) را به خواب میبیند که به او بشارت رهایی شیخ را میدهد. پس از این خواب، وقتی به دیدار شیخ خود میروند، میبینند شیخ توبه کرده و از نو مسلمان شده است.
شیخ به همراه مریدانش عازم حجاز میشوند، اما از سوی دیگر دختر ترسا، شبهنگام در خواب میبیند كه به او ندا میدهند که به خدای شیخ ایمان بیاورد. با این خواب، احوال دختر دگرگون میشود و دلداده و سرگشته، دیوانهوار در پی شیخ روان میشود. دختر به دست شیخ مسلمان میشود و چون تاب و توان عظمت عشق الهی را ندارد، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود مینهد.
در نمونههای بازآفرینی حکایت شیخ صنعان یعنی در رمانهای «یکلیا و تنهایی او»، «سووشون» و «رود راوی»، نویسنده با خلق شخصیتِ شیخ صنعان در هیئت پادشاه مؤمن، حاجی مردمدار شهر و شیخ الاهوازی ِفقیه، در کنار خلق شخصیتِ زن در لباس ساحرهای افسونگر که راهزن دین و ایمان ایشان شده، ذهن خواننده را به حکایت شیخ صنعان میکشاند. نکتۀ مشترک در تمامی این نمونهها، طی روند رستگاری شخصیت اول یعنی جایگزین شیخ است. در تمامی نمونهها با اندکی تفاوت، مراحل سرسپاری پیر تا رستگاری مجدد او طی میشود.
با توجه به اینکه از لحاظ ساختاری در همۀ داستانهای مورد اشاره، حکایتهای بازنویسی و بازآفرینی شده، روایت اصلی داستان نیست و به عنوان روایتی فرعی در دل روایت اصلی رمان قرار گرفته است، نویسندگان برآنند تا در رمانهای یادشده، روند این حکایت را از لحاظ میزان دوری و نزدیکی به اصل داستان شیخ صنعان بررسی کنند.
رمان «یکلیا و تنهایی او»
همانطور که گفته شد، میتوان گرایش به مضامین عرفانی در میان نویسندگان معاصر را تاحدودی متأثر از اوضاع و احوال اجتماعی روزگار و یافتن راهِ برونشدی از اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی دانست؛ نوعی ملجأ و پناه برای آرامش دنیای درون در برابر آشفتگی دنیای بیرون.
در رمان «یکلیا و تنهایی او»، با توجه به تأثیر کودتا بر نویسندگان معاصر، این گرایش را همراه با نوعی تلخی و با مطرح کردن مسائل بحثبرانگیز فلسفی و اسطورهای و تاحدی عرفانی میبینیم. بیاختیاری انسان (میکاه شاه) در کشیده شدن به سوی گناه و میل و هوس درونی، دفاع از ابلیس و... در این رمان کاملاً مشهود است.
رمان «یکلیا و تنهایی او» (1334) نوشتۀ تقی مدرسی به شیوۀ داستان در داستان روایت شده است و روایتی است از جدال ارزشها و ضد ارزشها در دنیای درون و بیرون.
داستان اول، گویای عشقِ یکلیا، دختر امصیا، پادشاه یهود است به چوپان پدرش، فاش شدن این عشق و به دار آویختن کوشی چوپان، رسوایی و طرد یکلیا از جامعه و محکوم شدن او به تنهایی. داستان دوم، داستانی که شیطان نقل میکند، داستان میکاه، پادشاهی متدین و پایبند به فرامین یهود و عشق او به زنی به نام تامار است. زنی که توسط یاکین نبی، نمودی از شیطان شناخته میشود و نفرین ابدی با اوست و باید از شهر بیرون شود. پادشاه یکبار او را بیرون میکند؛ ولی باز با وسوسههای پسرعمویش و میل باطنی خود به زن، دروازههای شهر را به روی تامار بازمیکند و زن را به خلوت خویش راه میدهد و از دستان زن، شراب مینوشد. مردم اورشلیم جمع میشوند تا با پادشاه خود سخن بگویند و بالاخره شائول ماهیگیر به نمایندگی از آنان شروع به صحبت میکند.
وقتی شائول بعد از ادای سخنانش از پادشاه میپرسد که به فرزندان اسرائیل چه جواب میدهی؟ پادشاه میگوید تا غروب جواب خواهم داد. شائول میگوید ما هم تا عصر برای یهوه دعا خواهیم کرد. اینبار پادشاه، مصلحت عمومی را بر میل باطنی خود ترجیح میدهد و او را برای همیشه از شهر بیرون میکند و در پایان غروب و با سر آمدن انتظار مردم، تامار به آرامی از گردونهای که اسرائیل برای او مهیا کرده بودند، بالا میرود و پادشاه با قلبی اندوهگین از دور او را تماشا میکند و با خود زمزمه میکند:
«امیال کوچک وقتی به صورت هوس درآمدند، مردان بزرگ را بندۀ خود میکنند» (مدرسی، 1334: 145).
بعد با خدای خود، یهوه راز و نیاز میکند و روح یهوه آهسته به او میگفت:
«میکاه، بندۀ من، مشقت انسان را بزرگ میکند، عشقت به پسر انسان یاد میدهد که چگونه میشود مانند طفلی به آسمان راه یافت. روح من بر زخمت مرهم خواهد گذاشت... و پادشاه با دردی که آرامش نیافته بود، خود را تسلیم میکرد» (مدرسی، 1334: 147-148). در نتیجه میکاه نیز به تنهایی محکوم میگردد.
دلباختگی و عشق آتشین میکاه به تامار و اصراری که تامار در شرابخواری میکاه و تسلیم کردن او به امیال درونیاش دارد و بازگشت پادشاه به دامن دین، موجب شباهت این داستان با داستان شیخ صنعان شده است و با توجه به نوع پایانبندی و سرنوشتی که برای تامار رقم میخورد، داستان مدرسی بیشتر از همه با حدیث نبوی قرابت دارد؛ با این تفاوت که نتیجۀ حاصلشده در این داستان، تلخ و نامطلوب توصیف میشود، ولی در حکایت شیخ صنعان، نتیجۀ نهایی، خواستنی و مثبت است.
راویِ داستانِ میکاه، شیطان است و بدون شک او که مطرودِ درگاه الهی است و دشمن قسمخوردۀ انسان، هیچگاه در جهت خیر انسان قدمی برنمیدارد؛ هرچند در داستان یکلیا، او از ترفند همیشگیاش استفاده کرده، خود را دوست انسان معرفی میکند.
شیطان در همان ابتدای داستان اول نیز به یکلیا گوشزد میکند که همهچیز تقصیر خداست. حتی میل و هوس و نیاز انسان هم دست اوست. خود، این امیال را در وجود بندهاش قرار داده و هرگاه بندهاش بخواهد در جهت همان امیال پیش برود، او را مجازات میکند. پس از دیدگاه شیطان، داستان سرسپاری میکاه به تامار، کار خداوند است. البته خود میکاه نیز به بیاختیاری خویش در این جریان معتقد است. وقتی امنون، راهب دربار، به نصیحت پادشاه میپردازد و به او گوشزد میکند که در این جهان، زنان بسیاری هستند که بتوانند به او آرامش ببخشند، ولی اورشلیم فقط یکی است و او باید از هوس کوچک خود به خاطر اورشلیم بزرگ بگذرد، پادشاه در جواب او بیاختیاری خویش را در این حادثه نشان میدهد:
«در این مردابی که افتادهام، من هم مثل شما بیاختیار بودهام» (همان: 119).
در داستان شیخ صنعان نیز عرفانپژوهان بر این باورند که فریفته شدن شیخ بر دختر ترسا، کار خداوند است. «بنمایۀ اصلی این داستان... چند جمله بیش نیست: پیری بسیار زاهد و دیندار و صاحب کمال و سخت متعبد و خوشنام در میان خلق، دل به دختری ترسا میبندد و در راه عشق او بیپروا از ملامت خلق و حتی مریدان جانباز خود تا اسفلالسافلین درکات کفر و ضلالت فرومیرود تا سرانجام حق که خود، او را به این ورطۀ بلا مبتلا کرده است، نجاتش میدهد و به راهش میآورد» (پورنامداریان، 1376: 44).
پس میتوان گفت که روایتِ هر دو داستان یک چیز است: قصد خداوند در سرسپاری میکاه و شیخ به غیر حق. اما راویان با برداشتهای دوگانهای، قضیه انگیزۀ الهی را تعبیر میکنند. عطار، عارف است و مرد راه حق و جبری را به نمایش میگذارد که به صبغۀ عشق رنگین است. اما شیطانِ داستان مدرسی مطرود است و به دشمنی یهوه با خود در ابتدای رمان اشاره میکند و بیشک جبری که نمایش میدهد، بر ناعدالتی خداوند بنا گردیده. این ظاهر قضیه است. حال اگر یکبار دیگر به چرایی این تقدیر دقت کنیم، به دو نکته خواهیم رسید. اول آنکه هم شیطان و هم عطار برآنند که عشق، سرنوشتِ مقدر ماست. در داستان مدرسی، شیطان به یکلیا میگوید که از عشق چارهای نیست و عشق، تقدیر انسان است و یکلیا با نقشهای از پیش تعیینشده توسط یهوه به این ورطه افتاده است:
«آه یکلیا، گناه تعبآور نیست. رنجی که تو میکشی، به خاطر محکومیت است» (مدرسی، 1334: 25).
و برای درک بهتر این نکته، داستان میکاه را برای او نقل میکند و از این طریق به یکلیا القا میکند که انسان، مجبوری بیاختیار است.
نکتۀ مهم دیگر در این دو داستان، پیوند عشق و غیرت است که یکی از مضامین مهم متون صوفیانه به شمار میآید. در بسیاری از متون صوفیه، این بلا ناشی از غیرت معشوق یعنی حق است. بلایی که در نظر عارفان ستودنی است و هر سالکی را توفیق ابتلای به آن نیست. ارتباط عشق عرفانی با بلا و صبر توأم با رضا بر بلا، خود چهرهای حماسی به قهرمانان حماسۀ عرفانی مانند حلاج و عینالقضات داده است.
عینالقضات به زیبایی از این بلا میگوید و به بلاجویی شبلی اشاره میکند: «دریغا،
تو پنداری که بلا هر کسی را دهند؟ تو از بلا چه خبر داری؟ باش تا جایی رسی که بلای خدای را به جان بخری. مگر شبلیس از اینجا گفت: بار خدایا، همه کس تو را از بهر لطف و راحت میجویند و من تو را از بهر بلا میجویم» (عینالقضات همدانی، 1370: 245).
میکاه نیز چون شیخ صنعان از عجب خالی نیست و بر این باور است که هیچ گناهی تهدیدش نمیکند. چون یهوه را حامی و پشتیبان خود میداند:
«مگر نمیبینی یهوه از من حمایت میکند. من او را ستایش میکنم و او از من و اسرائیل مانند طفلی پرستاری میکند... من با تمام نعمتهایی که برایم فراهم است، هرگز یهوه را فراموش نکردم و از او میترسم» (مدرسی، 1334: 35-36).
از دیگر نکاتی که میتواند حاکی از شباهت ظاهری میکاه شاه و داستان شیخ صنعان باشد، جمع شدن مردم برای صحبت کردن با شاه است؛ مردمی که چون مریدانِ شیخ صنعان، نگران احوال پادشاه و سرنوشت خویشاند. شائول ماهیگیر هم مریدِ راستینِ شیخ را فرایاد میآورد که با سخنان خویش و دعوت مردم اسرائیل به دعا کردن برای پادشاه، شاه را از ورطۀ بلا به ساحل سلامت یاری میکند.
وقتی مردم اورشلیم، بیرون قصر گرد هم میآیند، شائول به نمایندگی از آنان خطاب به پادشاه میگوید:
«این مردم زمخت و دردکشیده حاضرند بهترین هدایای خودشان را که فرزندان و زنان آنان باشند، به پای تو اندازند... همه حاضرند. قیافهها صادق است» (همان: 139).
پادشاه باید تصمیم بگیرد و این تصمیم ممکن است برای اسرائیل گران تمام شود. پس «قوم مقدس در صحرا به درگاه یهوه نالید. لاویان بر تابوت عهد خدا بخور گذرانیدند و همراه دعای اسرائیل چنگ نواختند» (همان: 141).
دعا خواندن قوم اسرائیل در صحرا نیز یادآور چلهنشینی مریدان برای هدایت شیخ است. در نهایت میکاه با راندن تامار از دربار، دوباره به پروردگار خویش برمیگردد و از این ورطۀ بلا نجات مییابد، هر چند ظاهراً دل او با تامار است. این نکتۀ دیگری است که تفاوت داستان شیخ صنعان و میکاه شاه را نشان میدهد.
میزان نزدیکی حکایت میکاه شاه و تامار در رمان «یکلیا و تنهایی او»، به اصل حکایت شیخ صنعان:
شیخ صنعانِ عطار
جایگاه والای شیخ ß دل سپردن شیخ بر دختر ترسا ß رسوایی شیخ ß تلاش مریدان ß پشیمانی شیخ و بیداری او ß سرسپاری دختر به شیخ
یکلیا و تنهایی او
جایگاه والای میکاه شاه ß دل سپردن میکاه شاه به تامار ß تلاش عازار و آمنون راهب برای بیداری میکاه ß پشیمانی اولیه میکاه ß دعا و نیایش مردم اورشلیم و سخنان شائول ß پشیمانی نهایی میکاه شاه ß رفتن تامار
داستان «سووشون»
نمونۀ دیگر بازآفرینی حکایت شیخ صنعان در رمانِ «سووشون» است. در مقایسه با رمان «یکلیا و تنهایی او»، شرح و بسط حکایت حاجآقا و عشق او به سودابه و میزان نزدیکی آن با سیر حوادث و عناصر موجود در اصل حکایت شیخ صنعان، کمتر است.
پدر یوسف که حاجآقایی مردمدار و مجتهدی جامعالشرایط است، عاشق رقاصهای هندی به نام سودابه میشود و بر سر این عشق، دل و ایمان از کف میدهد و رسوای زمان میگردد.
سودابه به همراه برادرش از هند میآید. معشوقۀ حاجی میشود؛ اما تا آخر هم با او ازدواج نمیکند و معتقد است که اینطوری راحتتر است. داستان از آنجا آغاز میشود که حاجی یک مهمانی ترتیب میدهد و رقاصۀ هندی را به مهمانی دعوت میکند و سودابه با رقصش که رقصی معمولی نیست، دل حاجی را میبرد و بعد از خستگی، پاهای لختش را در آبِ آبنما فرو میبرد و حاجی «مجتهد جامعالشرایط شهر روبهروی او نشسته و با بادبزن بادش میزند» (دانشور، 1349: 73). همان حالی که بر شیخ صنعان عارض میشود:
دخترِ ترسا چو بُرقع برگرفت |
| بندبندِ شيخ آتش درگرفت |
چون نمود از زيرِ بُرقع روىِ خويش |
| بست صد زنّارش از يك موىِ خويش |
گرچه شيخ آنجا نظر در پيش كرد |
| عشقِ آن بتروى، كارِ خويش كرد |
شد بكُل از دست و در پاى اوفتاد |
| جاىِ آنش بود و بر جاى اوفتاد |
هر چه بودش سر به سر نابود شد |
| ز آتِش سودا دلش چون دود شد |
|
| (عطار، 1373: 99) |
داستان حکایت عشق حاجی به سودابه از زبان خواهر یوسف برای زری تعریف میشود. ظاهراً سودابه دارای شخصیتی خاص است و برخوردار از آنِ الهی و لطیفۀ نهانی که کس را تاب مقاومت در برابر او نیست:
«عجب زنی بود از آن زنها که از خود شعایی پس میدهند که اگر آن شعاع به کسی گرفت، چه خودش بخواهد و چه نخواهد، جلب میشود و آن وقت آن آدم شعاعگرفته بههیچوجه نمیتواند خودش را از این جذبه خلاص کند. به قشنگی و زشتی نیست. به آب و گل است» (دانشور، 1349: 74).
گویی او نیز چون دختر ترسا، روحانیصفت است و اهل معرفت.
دخترى ترسا و روحانىصفت |
| در رهِ روح اللَّهَش صد معرفت |
بر سپهرِ حسن در برجِ جمال |
| آفتابى بود امّا بىزوال |
|
| (عطار، 1373: 98) |
در کنار سودابه، حاجآقا هم بیبهره از این لطیفۀ نهانی نیست:
«یقین دارم اگر حاجآقایم میخواست، میتوانست آدم را خواب کند. چشمهایش را میدوخت وسط گودی دو تا چشم آدم و کی میتوانست مقاومت کند؟ و همچین مردی شد عبد و عبید سودابه هندی و آنقدر خون به دل بیبی کرد. خدایا خودت ما را به امتحان نگذار» (دانشور، 1349: 76).
حاج آقا بعد از دل سپردن به سودابه، موجب حیرت مردم و مطرود خلق میگردد.
آن دگر گفتش كه هرك آگاه شد |
| گويد اين پير اينچنين گمراه شد |
گفت من بس فارغم از نام و ننگ |
| گفت من بس فارغم از نام و ننگ |
|
| (عطار، 1373: 103) |
و در واقع در روزگار خویش به نمونۀ عینی و مجسم شیخ صنعان تبدیل میگردد، به طوری که یک نفر که بعداً هم معلوم نمیشود چه کسی بوده است، برای پایین آوردن وجهۀ حاجی، تعداد زیادی پرده قلمکار با نقش شیخ صنعان سفارش میدهد و ظاهراً به هر خانهای، یکی از آن پردهها را هدیه میدهد که در خانۀ خود نصب کنند و از این طریق به رسوایی حاجی دامن میزند. پردهای که زیر نقش آن نوشته شده بود:
«شیخ صنعان با مریدش میرود شهر فرنگ. یک پیرمرد انگشت به دهان شیخ صنعان بود که عمامه و عبا و ردا داشت عین حاج آقایم و مریدها سر به دنبالش گذاشته بودند. دختر قرشمال هم در بالاخانهای نشسته بود... آن روزها هر خانهای که میرفتی، یکی از این پردهها داشتند. مردم وقتی بخواهند بدجنسی کنند، خوب بلدند» (دانشور، 1349: 76).
البته حاجآقا خود این عشق را کاری بزرگ میداند و معتقد است که باید اتفاق میافتاد و بهای آن را هم میپردازد:
«خود حاجآقایم میگفت: مسجد و درسم را که ازم گرفتهاند، در کارهای دیگر هم استغفرالله، نمیتوانم دخالت کنم. کردیم و دیدیم. آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم، پس عشق میورزم. میگفت: «عشق از این بسیار کرده است و کند- خرقه با زنار کرده است و کند». میگفت: «تختۀ کعبه است ابجدخوان عشق»» (همان: 76).
آن دگر گفتش كه از حق شرم دار |
| حق تعالى را بحق آزرم دار |
گفت اين آتش چو حق در من فكند |
| من به خود نتوانم از گردن فكند |
|
| (عطار، 1373: 104) |
این آتشی است که چون شیخ صنعان، حق در جان او افکنده است. حتی سودابه هم به بیاختیاری خود در این عشق اعتراف میکند و با باوری تناسخوار، حاجی را آن نیمهای میداند که در زندگیهای پیشین خویش گم کرده است.
«گفت که دست خودش نیست و گفت که میداند یک ملای شیعه و یک مجتهد جامعالشرایط را بدنام کرده. میداند که یک زن بیگناه را آواره کرده، اما دست خودش نیست. گفت آدم با کسی در زندگیهای قبلی دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هی به این دنیا میآید تا او را پیدا کند. فراق میکشد و انتظار میکشد. وقتی پیدایش کرد و شناختش، مگر میتواند ولش کند» (دانشور، 1349: 78).
تأثیر عشق سودابه بر حاجآقا را در تساهلی او در برخورد با پیروان دیگر ادیان و مذاهب از جمله بابیان و یهودیان میتوان مشاهده کرد. وقتی حاجی درمانده از شرایط دنیای بیرون با سرسپاری و استغراق در وادی عشق به کنارهگیری از جایگاه پیشین خویش رضایت میدهد و همۀ هَمّ خویش را به یاری از کسانی سپری میکند که از جامعه رانده شدهاند، این تساهل و همدردی با پیران دیگر ادیان، نشان همان تغییری است که به واسطۀ عشق برای شخصیت اصلی حکایت اتفاق میافتد.
«آخوندهای شهر برایش درآورده بودند که بابی شده... بیشتر خلق خدا بیرق انگلیس سردر خانههایشان زدند، تا کسی جرأت نکند خانههایشان را غارت کند. اما حاجآقایم بیرق که نزد هیچ، پابهپای خاخام بزرگ، زخمیهای محلۀ جهودها را به دکتر میرساند یا بالای سرشان دکتر میآورد. چقدر برایشان حرف زد. چقدر تفنگچیهای کلانتر را نصیحت و دلالت کرد تا از غارت محلۀ جهودها منصرفشان کند» (همان: 74).
گر قدم در ره نهى چون مردِ كار |
| هم بُت و هم خوك بينى صد هزار |
خوك كُش، بُت سوز، در صحراى عشق |
| ورنه همچون شيخ شو رسواىِ عشق |
|
| (عطار، 1373: 114) |
میزان نزدیکی حکایت حاجآقا و سودابه در رمان «سووشون»، به اصل حکایت شیخ صنعان:
شیخ صنعانِ عطار
جایگاه والای شیخ ß دل سپردن شیخ بر دختر ترسا ß رسوایی شیخ ß تلاش مریدان ß پشیمانی شیخ و بیداری او ß سرسپاری دختر به شیخ
سووشون
جایگاه والای حاجی ß دل سپردن حاجآقا به سودابه ß رسوایی حاجی ß تلاش
نزدیکان حاجی و سرزنش او ß اقرار حاجی به زیبایی عشق و استقبال او از این اتفاق ß دلدادگی سودابه به حاجی
داستان «رود راوی»
سومین نمونۀ بازآفرینی این حکایت را میتوان در رمان «رود راوی» ابوتراب خسروی پیدا کرد. با وجود نثر کهنگرا و آراکائیستی خسروی و نوع روایت در روایت آن، که فهم داستان را با اندکی تأمل و سختی همراه کرده، با کنار هم گذاشتن قطعههای پراکندۀ داستان، نمونۀ بازآفرینی به زیبایی و دلنشینی در دل رمان قرار گرفته است.
«رود راوی» که به نظر میرسد بیشتر یک داستان رمزی- تمثیلیِ عرفانی با فضایی غریب و سوررئالیستی باشد، در برگیرندۀ عقاید دو فرقۀ مذهبیِ «قشریه» و «مفتاحیه» است. پیروان مفتاحیه از مدافعان ابلیس هستند و دارای عقاید اباحیگری و قشریه از مخالفان آنها. کیا، شخصیت اصلی داستان، از طرف حضرت مفتاح -بزرگ مفتاحیه- موظف میگردد تا تاریخ مدونی درباره فرقۀ مفتاحیه بنویسد و در مطالعات خویش، با ابودجانۀ ششم -مؤسس فرقۀ مفتاحیه- ملقب به مفتاح اول و امالصبیان -همسر او- آشنا میگردد.
امالصبیان که ساحرهای آسمانی است، قبل از ازدواج با ابودجانه، یک روسپی افسونکار بوده و با همدستی همزادان روسپی خویش، منزل به منزل میگشته تا خریداران معصیت را کام ببخشد. روزی در بازارِ مقصود خویش با تجلی در شعلههای آتش در قالب «خناسکی» سبز، در آستانۀ درگاه حجرۀ شیخالاکبر ابواحمد حسن الاهوازی معروف به شیخ الاهوازی که شیخی شافعی و دیندار بوده است، ظاهر میشود و شیخ را برده و بندۀ عشق و هوس خویش ساخته، موجب میشود تا شیخ رسالات خویش را در آتش انداخته، رسوای روزگار گردد.
داستان عاشق شدن شیخالاهوازی بر امالصبیان، بازآفرینی بسیار زیبایی از داستان شیخ صنعان در رمان «رود روای» است. امالصبیان که منبع لذات است و مارجه من النار، در شبی سرد، رقصان با صدای غشغشۀ خویش، شیخ را به خود میخوانَد و از شیخ میخواهد که به زنی سرگردان چون او پناه بدهد. شیخ او را راه میدهد. زن از سرمای حجرۀ شیخ شکایت میکند. شیخ کهنه عبایی را که دارد، به زن میبخشد. وقتی شیخ از کیستی و مبدأ زن میپرسد، زن، نام خود را به زبان میآورد و به آسمان اشاره میکند که از آنجا آمده است.
شیخ که حیران و سرگشتۀ زیبایی زن است، باز مورد خطاب قرار میگیرد که: «دخمهات چه سرد است شیخ» و شیخ در جستوجوی هیزمی که اجاق را شعلهورتر سازد، بوتهای خشک مییابد. زن به کتابهای شیخ بر طاقچه اشاره میکند و از شیخ میپرسد که آیا آنها را خود نوشته است؟ و شیخ اشاره میکند که بعضی را به امانت گرفته و بعضی نیز تألیف اوست. حکمتی که نتیجۀ معاملۀ او با خداوند است -شاید از الهامات ربانی یا تلقینات خناسی- اما هر چه هست، او در طبق اخلاص نهاده و به بارگاه الهی پیشکش کرده است. امالصبیان با نقد علمِ بیحاصل شیخ و تعبیری که او از حقیقت دارد، میگوید حقیقتِ واقع، سرمای حجرۀ توست و کتابهایی که باید گرمابخش منزلت برای مهمان ناخواندهات باشد و یکییکی کتابهای شیخ را در اجاق میاندازد و شیخ نیز که از گرمای حضور زن از خود بیخود شده است، او را همراهی کرده، کتابها را در اجاق میاندازد و آتش را شعلهورتر میکند.
شیخ، زن را به خود میخواند و قصد آمیختن با او میکند؛ اما امالصبیان بعد از رسیدن به مطلوب، قهقههزنان و به نشان تمسخر، حجرۀ شیخ را ترک میکند. هرزگان و همراهان امالصبیان با دشنام به شیخ، کلبهاش را سنگباران میکنند. بعد از این واقعه، شیخ الاهوازی سالهای متمادی خود را از دید مردم پنهان میکند و برای کاستن از رنج رسواییخویش به خلوت پناه میبرد. در این سالها، امالصبیان که روزی در معرکهگیری سحر و جادوی خویش، نظر شاه ابودجانه را به خود جلب میکند، به دستور شاه به قصر خوانده میشود. شاه که تسخیر سحر و جادوی امالصبیان گشته، از او میخواهد که جزء مایملکش باشد و در قصر او بماند. اما امالصبیان میگوید: زنی آسمانی مانند او نمیتواند مایملک کسی باشد و فقط به شرطی در کاخ میماند که شهربانوی دارالملک پادشاه ابودجانه گردد. شاه میپذیرد و عقد نکاح بین امالصبیان و ابودجانه خوانده میشود و زن و شوهر میشوند.
بعدها وقتی امالصبیان تصمیم میگیرد از اعمال پیشین خود برگردد و در طریق رستگاری قدم بردارد، به یاد شیخالاهوازی افتاده و به محضر او پناه میبرد و از شیخ طلب بخشش میکند. از شیخ میخواهد که به او فقهاللغه و شرع بیاموزد. شیخ میپذیرد و میگوید در وجود هر آدمی، چهل ساحرۀ روسپی وجود دارد که یادآور همان سخنی است که شیخ صنعان به مریدان خویش میگوید. وقتی شیخ، شرط خوکبانی دختر ترسا را میپذیرد و مریدان معترض، او را مورد بازخواست قرار میدهند، شیخ صنعان میگوید که در وجود هر کسی خوکهای بسیاری است که باید آنها را بکشد تا رها شود.
شیخالاهوازی با تکریم و احترام بسیار به دربار شاه خوانده میشود و شاه از او میخواهد تا در غرفهای از غرفگان قصر سکنا گزیند و به شهربانو امالصبیان، فقهاللغه و شرع بیاموزد. شیخ، وظیفۀ تعلیم به امالصبیان را میپذیرد، اما حاضر نمیشود که در کاخ سلطان بماند و به این طریق هر روز به دربار میآید و به امالصبیان آنچه لازم است میآموزد. امالصبیان به حدی در فقهاللغه و شرع متبحر میشود که به جایگاه یک قدیسه تعالی مییابد و همواره در هر امری مرجع شاه ابودجانه میگردد.
این تقدس تاحدی پیش میرود که شیخ در رسالۀ حدودالذات خویش مینویسد: «شهربانو، امالصبیان، پاکیزهترین زنی بوده که وی را چون ستارهای در ظلمات روایت نموده و سزاست تا پیری همچون ما مرید مرادی چون وی باشد» (خسروی، 1392: 161). با این وصف، شیخ از سوی رقیبان متهم به نظربازی میگردد و اینکه او هر روز به عشق مجالست با امالصبیان به ارگ میآید.
این داستانها، پادشاه ابودجانه را آنقدر خشمگین میکند که حکم به قتل شیخ میدهد. امالصبیان بعد از آگاهی از تصمیم پادشاه با سر و روی پریشان و مویهکنان به پای شاه افتاده، از او التماس میکند که از جان پیر درگذرد و میگوید: آنچه شنیده، چیزی جز سعایت و دشمنی و حسادت دشمنان شیخ نیست. بالاخره بعد از مویههای فراوانِ امالصبیان، دلِ شاه بر شیخ میسوزد، اما او را به حبس ابد محکوم میکند.
بعد از این واقعه، امالصبیان به بالاترین غرفۀ قصر رفته، خود را زندانی میکند. تمام مدت سر سوی آسمان برافراشته، نه چیزی میخورد و نه با کسی حرف میزند و بالاخره تصمیم میگیرد به همان جایی که از آن آمده، بازگردد و سررشتۀ ریسمانی را به عمق ظلمات آسمان پرتاب میکند و از ریسمان بالا میرود و چون ستارهای درخشان در آسمان نمایان میگردد. رفتن امالصبیان، پادشاه را دیوانه میکند و دستور ساخت
رصدخانهای میدهد که به وسیلۀ آن بتواند امالصبیان را بار دیگر در آسمان ببیند.
سرسپاری شیخالاهوازی و کتابسوزان او، توبه کردن او و پشیمانیاش از خارج شدن از طریق الهی، بازگشت امالصبیان به دامن دین و پناه بردن او به شیخالاهوازی و در نهایت سرسپاری به پیر و عشق دوسویه الهی میان شیخ و امالصبیان و گذر از عشق جسمانی به عشق الهی، نشانههای شباهت این داستان با حکایت شیخ صنعان هستند.
زين چنين افتد بسى در راهِ عشق |
| اين كسى داند كه هست آگاهِ عشق |
هر چه مىگويند در ره ممكن است |
| رحمت و نوميد و مكر و ايمن است |
نفس اين اسرار نتواند شنود |
| بى نصيبه گوى نتواند ربود |
اين يقين از جان و دل بايد شنيد |
| نه به نَفْسِ آب و گل بايد شنيد |
|
| (عطار، 1373: 126) |
علاوه بر این سنگباران شدن کلبۀ شیخ به دست همزادان روسپی امالصبیان، یادآور سنگباران شدن برصیصای عابد است که حکایت او نیز نمونۀ مشهود و مشهوری از داستان سرسپردگی پیری رازدان به یک معشوق زمینی است. در این داستان نیز نقش پررنگ شیطان و تلاش او برای اثبات دشمنیاش با انسان هویداست(2).
ستاره شدن شیخالاهوازی نیز اشارهای است به قصۀ هاروت و ماروت و زهره که داستان آن به کرات در تفاسیر و متون نظم و نثر عرفانی ذکر شده است. هاروت و ماروت، نمونۀ عینی شیخ صنعانی هستند که با تکیه بر منیت و خودبینیِ حاصل از زهد و عبادت خویش، بر آدم خرده گرفته، او را به خاطر میل به هوس و گناه سرزنش کردند. خداوند، این دو فرشته را به زمین فرستاد تا ایمان خود را بیازمایند. آن دو تحت تأثیر هوای نفس خویش، دل در گروه زنی زهرهنام بستند و برای کسب رضای او بر هر آنچه که خداوند آنها را منع کرده بود، روی آوردند. از دستان زن شراب نوشیدند، از او کام برگرفتند و کسی را که بر این راز آگاه شده بود، کشتند و زن با یادگیری اسم اعظم از آن دو، به آسمان رفت و ستاره شد(3).
اینکه حکایت شیخ صنعان در این رمان، فصلی جامع از داستانهای مشابه است و در برگیرندۀ عناصری از دیگر داستانهای هممضمون، یعنی داستان برصیصای عابد و داستان هاروت و ماروت و زهره، نشان از ذهن وقاد ابوتراب خسروی است که به خوبی از عهدۀ این ترکیب برآمده و از آن تلفیقی نیکو ساخته است.
میزان نزدیکی حکایت شیخالاهوازی و امالصبیان در رمانِ «رود راوی» به اصل حکایت شیخ صنعان:
شیخ صنعانِ عطار
جایگاه والای شیخ ß دل سپردن شیخ بر دختر ترسا ß رسوایی شیخ ß تلاش مریدان ß پشیمانی شیخ و بیداری
رود راوی
جایگاه والای شیخالاهوازی ß دل سپردن شیخ به امالصبیان ß رسوایی شیخالاهوازی ß پشیمانی از عمل خویش ß بیداری شیخ الاهوازی ß سرسپردگی امالصبیان به شیخالاهوازی
رمان «طوبی و معنای شب»
ذکر حکایت شیخ صنعان در رمان «طوبی و معنای شب»، تنها نمونۀ بازنویسی نمونههای مورد بررسی است که هرچند تفاوتی با اصل داستان شیخ صنعان ندارد، این بازنویسی نیز با تصمیم شاهزاده گیل، مرید شیخ صنعان، برای کشتن دختر ترسا از اصل حکایت عطار متمایز میگردد.
رمان «طوبی و معنای شب» نوشتۀ شهرنوش پارسیپور، رمانی با بنمایههای عرفانی است که در آن داستان پیچیدگیها و فراز و فرودهای روحی زنی طوبینام که در پی کشف حقیقت و درک معنای ظلمت و تاریکی است، حکایت میشود.
یکی از وجوه عرفانی رمان «طوبی و معنای شب»، بازنویسی دو حکایت عرفانی شیخ صنعان و پادشاه و کنیزک است. داستان شیخ صنعان از زبان شاهزاده گیل که شخصیتی اسطورهای و وجه آنیموسی طوباست، حکایت میگردد. شاهزاده گیل، «شاهزاده شاهزادهها و مرشد مرشدان است. شگفتانگیزترین موجودی که در دنیا وجود دارد» (پارسیپور، 1368: 123).
در واقع زمان کرانمند و خطی رمان با آمدن شاهزاده گیل و و همسرش لیلا، غیر کرانمند و چرخشی میگردد. او که در همه جا هست و هیچ جا نیست، هم دوست فریدون میرزا، همسر طوباست و در اکنون میزید؛ هم از مریدان شیخ صنعان در سدۀ هفتم و هشتم است. بیخبر میآید و بیخبر میرود و هیچ کس از آمدن او خبردار نمیشود و برای دیدارش با کسی هماهنگ نمیکند.
طوبی از طریق شاهزاده گیل به دو حکایت عرفانی مشهور، یعنی حکایت شیخ صنعان و حکایت پادشاه و کنیزک آشنا میشود. در هر دوی این حکایات به نقش پیر و لزوم وجود او اشاره شده است. در واقع موضوع سرسپاریِ محض و بیقید و شرط به پیر که تنها راه علاج طوبی از آشفتگیهای درونی است، از طریق روح آنیموسی او و با ذکر این دو حکایت در اندیشهاش جوانه میزند.
در پایان حکایات، شاهزاده گیل که نقش مرید را در هر دو حکایت دارد، از طرف هر دو پیر خود، به خامی و ناپختگی در طریقت و عشق و عرفان شناخته میشود و هر دوی آنها، شاهزاده را از مجلس خود دور میکنند و به او پیشنهاد سفر میدهند؛ زیرا معتقدند که شاهزاده هنوز مردِ راه نیست. همین سرنوشت را برای طوبی هم میبینیم. طوبی نیز در پایان رمان به آنچه میخواهد نمیرسد.
در حکایت اول، شاهزاده گیل از مریدان شیخ صنعان است که پس از شنیدن خبر شیدایی و دیوانگی پیر به همراه دیگر مریدان راهی روم میشود. این حادثه همزمان است با حملۀ مغول. اما جملۀ «در حقیقت هنوز هم نمیدانم برای نجات پیر میکوشیدیم و یا از مقابل مغولان میگریختیم» (پارسیپور، 1368: 180)، نشان میدهد که پناه بردن این شخصیتها به طریقت و سرسپاری، راهی برای در امان ماندن از فتنههای زمان است. شاهزاده گیل، زمانی این حکایت را برای طوبی تعریف میکند که طوبی از او دربارۀ بلشویکها و بدگوییها نسبت به محمد خیابانی که طوبی تعلق خاطر بسیاری به او دارد، میپرسد.
گویی تمام شخصیتهای داستان برای فرار از مصیبتهای زمانه، راهی جز عرفان و آموزههای عرفانی نمیبینند و به دنبال پیری هستند که در پناه او و خزیدن در لاک سرسپاری به وی از سختی و فشار ناشی از قحطی و فقر و نابسامانی دور بمانند.
شاهزاده گیل اسطورهای با داستان شیخ صنعان به طوبی، این راه را نشان میدهد که اگر میخواهی برهی، باید به پیر سر بسپاری:
«اکنون میاندیشیم که ما در حقیقت پیر را بهانه کرده بودیم تا بگریزیم و اما چون پیر بهانه ما بود، مقصد ما نیز بود» (پارسیپور، 1368: 180).
در این رمان، اصل داستان شیخ صنعان به دلیل رویکرد بازنویسی آن با همان شیوایی و زیبایی از زبان شاهزاده گیل حکایت میشود. شخصیتها همانند و حوادث نیز به همان ترتیب پیش میرود:
«از پیرم باید شروع کنم که دیوانه شده بود. در روم خبر که به ما رسید، سر برهنه و پابرهنه به راه افتادیم تا در نجات او بکوشیم... بیرون یکی از شهرهای روم، چنان که نشانه گرفته بودیم، یافتمش در کار خوکبانی بود. به دختر ترسایی دل باخته بود و دختر یکسال خوکبانی را کابین همسرش قرار داده بود. شیخ در کار خوکبانی بود و ما بهتزده و افسرده، خیره در کار او و حکمتی که ممکن بود در این کار نهفته باشد. او در سکوت مشغول به کار بود و ما هر شب و هر روز در کار سرزنش و شماتت و گاهی دلجویی؛ تا او را از این رفتار که به نظرمان طریقتشکن میرسید، منصرف کنیم. برایمان گفتند که خرقه در آتش انداخته و شراب خورده و زنار بسته. حالا میتوانی ما را درک کنی؟ مقصد ما پیر بود و این مقصد از دست رفته و از پوسته تهی شده. عزم جزم کردم تا دخترک را بکشم. باید به پیر نشان میدادم که حجمی از خون و گوشت و پوست نمیتواند این همه ارزشمند باشد. شبی بیخبر چراگاه خوکان را ترک کردم و به شهر آمدم. نشانی دختر را داشتم. شش هفت روزی ردش را گرفتم تا عاقبت یافتمش. در خمخانهای میرقصید. بیحد زیبا و بیحد بیرحم بود. اما من میتوانستم او را بکشم. شاید برای اینکه میدانستم نمیتواند برای من باشد. به هر حال مال پیر بود. حتی اگر جسمش را تصاحب میکردم، روحش در گرو پیر بود. در روزهایی که بر سر راهش کمین کرده بودم، گاهی به احوالات شیخ میاندیشیدم. پیر ما رند عافیتباختهای بود. آیا میتوانست اینهمه ساده و اینهمه یکباره در پیشگاه او از دست رفته باشد؟ شاید این دختر بود که داشت در پیشگاه شیخ از دست میرفت. اما به هر حال هیچیک از این افکار در عزم من خللی ایجاد نمیکرد. شبی را برای کشتن دختر انتخاب کرده بودم. در پیچ کوچه کمین کرده بودم تا هنگامی که از خمخانه به تنهایی، پوشیده در چادر بازمیگردد، به ضرب دشنهای قلبش را از هم بدرم و بگریزم. این زن ارزش آن را نداشت تا در ملأ عام کشته شود» (پارسیپور، 1368: 180).
همانطور که مشاهده میگردد، در این نمونه بازنویسی، شباهت با اصل حکایت عطار رعایت گردیده، فقط با این تفاوت که قصد مرید (شاهزاده گیل) برای کشتن دختر ترسا، عنصر متفاوت است.
شیخ صنعانِ عطار
جایگاه والای شیخ ß دل سپردن شیخ بر دختر ترسا ß رسوایی شیخ ß تلاش مریدان (کشتن دختر ترسا توسط یکی از مریدان) ß پشیمانی شیخ و بیداری
همانطور که مشاهده شد، داستان شیخ صنعان عطار نیشابوری با سطحی گسترده به شکل بازآفرینی و بازنویسی در رمان معاصر فارسی بازتاب داشته است. این بازتاب هم نشان از ارتباط خیل کثیری از نویسندگان معاصر با میراث ادبیات عرفانی ایرانی- اسلامی است و هم زیبایی و ماندگاری این حکایت را که بیشتر جنبۀ اسطورهای و رمزی یافته و بخشی از روان جمعی ما شده است، نشان میدهد.
درباره آگاهی نویسندگان از درج حکایت یادشده در رمان خود باید اشاره کرد که در دو رمان «سووشون» و «طوبی و معنای شب»، خود نویسندگان به داستان شیخ صنعان اشاره میکنند. در رمان «سووشون» سیمین دانشور با اشاره به پردۀ قلمکار با نقش شیخ صنعان، به شباهت دو حکایت تأکید میکند. در «طوبی و معنای شب»، پارسیپور اصل حکایت را با اندک تغییری در رمان خود میگنجاند و با بازنویسی آن از طریق شاهزاده گیل، مستقیم به حکایت شیخ صنعان اشاره میکند. پس هر دوی این نویسندگان با گنجاندن حکایت در رمان خویش آگاهی دارند.
اما درباره دو رمان دیگر، تقی مدرسی و ابوتراب خسروی هیچ اشارۀ مستقیمی به یادآوری حکایت میکاه شاه و شیخالاهوازی و شباهت آنها به حکایت شیخ صنعان نشده است. در دو رمان یادشده، این شباهت ضمنی است و وضوح قضیه به صراحت دو رمان دیگر نیست. البته لذت حاصل از کشف این شباهت نیز در جای خود زیباست. اینکه نویسندگان در این زمینه، همهچیز را به مخاطب خود واگذار کردهاند و با اعتماد بر هوش او، خواستار این کشف از سمت مخاطب خود بودهاند یا نه، نکتهای قابل تأمل است.
از لحاظ ساختاری، تمامی این حکایات در دل رمان قرار گرفتهاند و روایتی فرعی محسوب میشوند. همانطور که در داستان عطار نیز حکایت شیخ صنعان در ضمن داستان مرغان آمده است. این نکته موجب شباهت ساختاری این داستانها با حکایت عطار میگردد.
میزان جذابیت و کشش داستان و تأثیری که زبان و نثر نویسنده در این جذابیت داشته است -هرچند هر کدام از چهار روایت، گیرایی خاص خود را دارد- متفاوت است. سادگی نثر -به جز رمان «رود روای»- خوانش متن و شیوایی و جذابیت داستان شیخ صنعان را تشدید میکند؛ اما گیرایی و جذابیت موضوع سرسپاری پیر راهدان به یک زن، سختخوانی رمان «رود راوی» را نیز جبران میکند.
نتیجهگیری
با بررسی انجامگرفته مشخص شد که حکایت شیخ صنعان در رمان فارسی بازتاب قابل توجهی دارد. در هر روایت با وجود تشابه کلی به اصل حکایت شیخ صنعان، وجود عنصری متفاوت موجب تمایز آنها و در نتیجه آفرینش جدیدی از حکایت اصلی شده است. عاشق شدن پادشاهی دیندار بر ساحرهای افسونگر در «یکلیا و تنهایی او»، پذیرش سهلگیرانۀ حاج آقا از آنچه برایش پیش آمده در رمان «سووشون»، تلفیق حکایات مشابه شیخ صنعان یعنی داستان برصیصای عابد و هاروت و ماروت در رمان «رود راوی»، تلاش برای کشتن دختر ترسا توسط یکی از مریدان شیخ در رمان «طوبی و معنای شب»، موجب تمایز نمونههای بازآفرینی و بازنویسیشده از اصل حکایت شده است. علاوه بر این:
- رستگاری شخصیتهایی که جایگزین شیخ صنعان هستند، در هر چهار نمونه اتفاق میافتد؛ هرچند تفاوتهای اندکی با یکدیگر دارند. میکاه شاه، حاجآقا -پدر یوسف-، پیرِ شاهزاده گیل و شیخالاهوازی، همگی بعد از حادثۀ عشق، دیگر آن انسانهای پیشین نیستند. از نو متولد میشوند و ققنوسانی را میمانند که از خاکستر
وجودشان، ققنوسی دیگر میپرورانند.
نکتۀ مهم که موجب شباهت نمونههای مطرحشده با اصل حکایت شیخ صنعان شده است، شکستن بت منیّت و خودبینی و تکبر ناشی از زهد است؛ آن هم برای کسانی که در چشم خویش و دیگران به نهایت کمال رسیدهاند. عشق، مهمترین عامل تغییر شخصیتِ پیر در تمامی نمونههاست. کنش آغازین این داستانها، غافلگیری عشق است و به تعبیری آمدنی بودن آن برای بیخبرانِ از سوخته و سوختنی. همان حالی که بر شیخ صنعان روی داد. تمامی این پیران در آنچه آموختنی است، سرآمد روزگار خویشاند و جامع علم و زهد و تقوایند و همین جامعیّت موجب عجب و منی و خودبینی آنها شده است. اما به خواست خداوند، بیاختیار و بدون تعمد و آگاهی در مسیر عشق گرفتار میشوند و در نهایت به یگانگی و وحدت در عشق میرسند.
- نوع بازخورد هر یک از پیران بعد از وقوف و آگاهی از آنچه اتفاق افتاده است، متفاوت است. بعضی از آنها از آنچه پیش آمده، خوشنود و دستافشانند و برخی دیگر با تکیه بر زهد و تقوای خویش، با مقاومتهایی در پی رهایی از این تقدیرند. میکاه شاه در رمان «یکلیا و تنهایی او» و شیخالاهوازی در «رود راوی»، بعد از وقوف به آنچه بر سرشان آمده است، تلاش میکنند تا با تکیه بر زهدِ خویش، خود را از ورطۀ عشق نجات دهند. اما تلاش ایشان بیثمر است. میکاه یکبار تسلیم تامار میشود و بار دوم هم با وجود رها کردن زن، به نظر میرسد که در ذهن خویش همواره خاطرۀ تامار را زنده نگه میدارد. در «رود راوی» نیز شیخالاهوازی فوراً توبه میکند. اما حاجآقای «سووشون» و شیخ صنعان، پیر شاهزاده گیل به استقبال عشق میروند و با جان و دل آن را میپذیرند.
- در سرنوشت شخصیت مقابل شخصیت پیر، یعنی زن نیز تفاوتهایی به چشم میخورد. در «یکلیا و تنهایی او»، تامار، نمایندۀ شیطان است و بر اساس استراتژی از پیش تعیینشده، سر راه میکاه شاه قرار میگیرد. اما در نهایت شکستخورده از وسوسههای خویش، از شهر رانده میشود. در «سووشون»، سودابه رقاصهای هندی است. در «رود راوی» نیز امالصبیان، ساحرهای از نسل شیطان است. هرچند سرنوشت او مانند تامار نیست و او به مانند دختر ترسا، مرید شیخالاهوازی میگردد. میتوان این نکته را نکتۀ متفاوت از داستان شیخ صنعان دانست که در هر سه نمونه، شخصیت زن در هیئت یک افسونگر و عامل وسوسه معرفی شده است. در حالی که در اصل حکایت شیخ صنعان، دختر ترسا ظاهراً مؤمن به فرامین مسیحیت است و اینگونه به نظر میرسد که تمام تلاش خویش را به کار میگیرد که شیخ را از مسلمانی گمراه کرده، به کسوت دین مسیحیت درآورد.
- جز در «یکلیا و تنهایی او»، در بقیه موارد، پایانبندی داستان با رستگاری معشوق (زن) اتفاق میافتد. دختر ترسا، سودابه و امالصبیان همگی به رستگاری میرسند، اما تامار مطرود از جامعه و شکستخورده از وسوسههای خویش، تنها بازندۀ نمونههای مطرحشده است و با توجه به نوع پایانبندی و سرنوشتی که برای تامار رقم میخورد، داستان مدرسی بیشتر از همه با حدیث نبوی قرابت دارد؛ با این تفاوت که نتیجۀ حاصلشده در این داستان، تلخ و نامطلوب توصیف میشود، ولی در حکایت شیخ صنعان، نتیجۀ نهایی، خواستنی و مثبت است.
- وجود انگیزۀ بیرونی در کنار انگیزۀ درونی برای قرار گرفتن زن بر سر راه شیخ نیز از دیگر نکات قابل توجه است. در «یکلیا و تنهایی او» و «رود راوی»، انگیزهای بیرونی تامار و امالصبیان را در متن ماجرا قرار میدهد. هر دوی آنها، عنصری شیطانی برای گمراهی پیری مؤمن و زاهد معرفی میشوند که میتواند همان انگیزۀ الهی در امتحان مردان حق باشد. اما در رمان «سووشون»، سودابه چون دختر ترسایِ داستانِ عطار، دل در گرو حاجی نهاده، عاشق راستین و مرید حقیقی او میگردد و این کار را با میل خود انجام میدهد.
پینوشت
1. برای آشنایی با نمونههای کردی و ترکی، ر.ک: ستاری، 1378.
2. راهب به فرمان شيطان، كام خود از وى برداشت و زن بار گرفت. راهب پشيمان گشت و از فضيحت ترسيد. همان شيطان در دل وى افكند كه اين زن را ببايد كشت و پنهان بايد كرد. چون برادران آيند، گويم: ديو او را ببرد و ايشان مرا براست دارند و از فضيحت ايمن گردم. آنگه از زنا و از قتل توبه كنم. برصيصا آن نموده شيطان بجاى آورد و او را كشت و دفن كرد. چون برادران آمدند و خواهر را نديدند، گفت: جاء شيطانها فذهب بها و لم اقو عليه: شيطان او را ببرد و من با وى برنيامدم! ايشان او را براست داشتند و بازگشتند. شيطان آن برادران را به خواب بنمود كه راهب، خواهر شما را كشت و در فلان جايگه دفن كرد. سه شب پياپى ايشان را چنين بخواب مينمود، تا ايشان رفتند و خواهر را كشته از خاك برداشتند. برادران او را از صومعه به زير آوردند و صومعه خراب كردند» (میبدی، 1371، ج1: 54).
3. پس خمر خوردند تا مست شدند و كام خود از آن زن برگرفتند و در آن حال كسى به ايشان فرارسيد. ترسيدند كه بازگويد. او را بكشتند، تا هم قتل و هم زنا و هم شرب خمر از ايشان در وجود آمد. و خداوند عز و جل در آن حال ملائكه آسمان را بر حال ايشان اطلاع داد، تا ايشان را بدان صفت بديدند. و من ذلك اليوم يستغفرون لاهل الارض. و گفتهاند نام اعظم آن زن را درآموختند تا قصد آسمان كرد. پس حرّاس آسمان و گوشوانان او را منع كردند و خداى عز و جل صورت وى بگردانيد تا كوكبى گشت. اكنون آن ستاره سرخ است: - نام وى به زبان عرب -زهره- و به زبان عجم -اناهيد- و به زبان بنطى بيدخت» (میبدی، 1371، ج1: 296).
منابع
پارسیپور، شهرنوش (1368) طوبی و معنای شب، تهران، اسپرک.
پورنامداریان، تقی (1376) «تفسیری دیگر از شیخ صنعان»، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ 10، تابستان، صص 40-61.
حقوقی، محمد (1377) تاریخ ادب و ادبیات امروز ایران، تهران، قطره.
خسروی، ابوتراب (1392) رود راوی، چاپ پنجم، تهران، مرکز.
دانشور، سیمین (1349) سووشون، تهران، خوارزمی.
دهباشی، علی و مهدی کریمی (1384) شناختنامۀ تقی مدرسی، تهران، قطره.
رازی، ابوالفتوح (حسینبنعلی) (1303) تفسیر روض الجنان و روح الجنان، تصحیح علیاکبر غفاری، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
زرینکوب، عبدالحسین (1350) «شیخ صنعان»، یغما، سال بیست و چهارم، شماره 5، صص 257-266.
ستاری، جلال (1378) پژوهشی در قصۀ شیخ صنعان و دختر پارسا، تهران، مرکز.
شیری، قهرمان (1383) «بازتاب عهد عتیق و نثر توراتی در آثار تقی مدرسی»، پژوهشهای ادبی، شمارۀ 6، صص 85-102.
صادقی، معصومه (1396) تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستاننویسی معاصر (با نگاهی به رمانهای سووشون، جای خالی سلوچ و آتش بدون دود)، تهران، امیرکبیر.
عطار نيشابورى، فريدالدين (1384) دیوان عطار، تصحيح تقى تفضلى، تهران، علمى و فرهنگى.
علیخانی، یوسف (1380) نسل سوم داستاننویسی امروز، تهران، مرکز.
مدرسی، تقی (1334) یکلیا و تنهایی او، تهران، کاویان.
میبدی، ابوالفضل رشیدالدین (1371) كشف الأسرار و عدة الأبرار، چاپ پنجم، تهران، اميركبير.
میلانی، فرزانه (1372) «پای صحبت شهرنوش پارسیپور»، ایراننامگ، سال یازدهم، شماره 44، صص 691-704.
همدانی، عینالقضات (1370) تمهیدات، مقدمه و تصحیح عفیف عسیران، تهران، منوچهری.
[1] * دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه لرستان، ایران s.farrhadi.z@gmail.com
[2] ** نویسنده مسئول: دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه لرستان، ایران hoseini_mo@lu.ac.ir
[3] *** دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه لرستان، ایران noori.a@lu.ac.ir